اندکی خرده‌گیری

مرور که می‌کنم در تصورم قدیم‌ترها را می‌بینم که یک سری آداب و سنت‌ها و مراسم و حتی عزاداری‌ها سرسنگین‌تر و باپرستیژتر بود. یادم می‌آید از نگرش‌ها و اندیشه‌های متفاوت باوقار سینه می‌زدند یا عده‌ای هم زنجیر. متانت خاصی در جمع صاحب‌عزا دیده می‌شد. البته نه آنقدر قدیم که سر و بر را قمه می‌زدند و خون‌مالی و گل‌مالی می‌کردند و ازین نمایش‌هایی که هیچ‌کسی  مضمون عقلانی برایش نیافته بود اما سالها مقلدش بود.
یک زمانی بین خیلی قدیم و خیلی جدید. طبل‌ها آن‌قدر بزرگ نبودند و طنین کوبه‌هایش لرزه به پنجره‌ها نمی‌انداختند، به جان و روح بیماران و خستگان و سالمندانش که بماند.  گوش خود طبال نیز انقدری صدمه نمی‌دید که ناچار شود هر سال آن را بزرگتر و بلندآوزه‌ترش کند. الان خیلی چیزهاست که یک جوارهایی به نظر متناقض می‌رسد. حسینیه‌ها و مساجد به این بزرگی را به تعداد زیاد داریم اما مراسم‌ها باید در خیابان و بیابان برگزار شود چه در گرما و چه در سرما! گویا اگر به شکل مانور خیابانی نباشد باطل می‌شود. البته شاید فلسفه‌ای پنهان دارد و من از آن بی‌خبرم. از خیلی از بی‌خبری‌های طبیعی‌ام شرمسارم. اما در واقعیت بسیاری از مساجد و حسینیه‌ها با فضاهای بزرگ و هزینه‌شده، تغییر کاربری داده و بیشتر محل ختم این و آن شده!! گمانم فقط یزدی‌ها حسینیه‌هایشان را هدفمند ساخته‌اند. دیشب تا نیمه‌شب چند طبل باهم داشتند می‌ترکیدند ولی نمی‌ترکیدند🤯 روزها بماند. دهها میکرفن با هم می‌خوانند و پیام و کلام هیچ‌کدامشان را از هم تمییز نمی‌دهم. اما گاهی دلم برای صدای کویتی‌پور و انتخاب اشعار پر از مفاهیمش تنگ می‌شود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *