میگویند که ازدواج در حکم یک قلعهی ناشناخته را دارد. کسانی که بیرون از آن قرار دارند فراوان در تلاشند بلکه به هر قیمت خود را به درون قلعه برسانند و در مقابل ساکنان قلعه در تلاش برای گریز از همان قلعه به هر قیمتاند. گاهی بسیار سوال پیش میآید که پدر و مادرانی که به ظاهرا انقدر از زندگی مشترک مینالند و پس از فرونشستن تب، مداوم اظهار ندامت میکنند چرا اکثرا بیصبرانه در انتظار دیدن عروس و داماد آیندهی خود هستند و اهتمام در ازدواج فرزندانشان جزو شاهکارهای هنریشان محسوب میشود. حتی همان عده که به شعار همهی زنها مثل همند و همهی مردها مثل همترند زیادی باور دارند آنهم نه فقط در نسلهای قدیم که حتی همین نسلهای مثلا آپدیتشدهی امروزی. انگار در کل عادت کردهایم به خودفریبی و مظلومنمایی همیشگی در هر شرایطی. حقیقت این است که ازدواج هم مثل مرحلههای دیگر زندگی، چالشهای خاص خودش را به همراه دارد و کمترین شباهتی به فیلمهای هندی رقص روی شیشه و دور درخت ندارد هرچند صحنههای اکشن آن البته تا حدودی بیشباهت به همان فیلمهای ماورای تخیل هندی نیست. از اینرو عقل حکم میکند یا با پذیرش این واقعیت پای در میدان گذاشت و هوس گشتوگذار به قلعهی اسرارآمیز را داشت یا کلا به همان فضای بیرون قلعه رضایت داد. شاید دانستن همین واقعیت به ظاهر کوچک بتواند تکلیف دنیای تکزیستی یا دوزیستی و همزیستی را با چالشهای خاص خود روشن کند.
آخرین دیدگاهها