صدا دوربین اکشن کات

چند روز قبل کلاس آنلاین داشتم. این ترم دیگه حضوری کلاس بر نداشتم نه جسم‌وجانش را داشتم، نه از محیطش دل خوشی داشتم، نه از ادامه توی اون محیط و صاحبان تام‌الاختیار آموزشگاه و ادامه‌ی اطوارهای خان‌خانی که نه، دوبرره گرفتن با یه حکم ناقابل مدیریت و ریاست. میزها که جابجا میشوند گاهی دیدن که نه، تماشا دارند. وای به احوال روزگار کسی که میزش تنها سلاحش باشد که بعد از میز، کاملا خلع سلاح خواهد بود از خلع‌لباس. بگذریم. به جاده خاکی نزنم که نفیر از ضمیر تاریخ و جامعه‌شناسی و روانشناسی برنخیزد .
تجربه‌ی تدریس آنلاین را با سطحی متفاوت شروع کرده بودم. بعد از هماهنگی‌های بسیار  با بچه‌های کلاس و جداول اداره‌ی آب و برق و مخابرات و تعیین ساعت قمردرعقرب،  بالاخره موعد مقرر رسید و کلاس شروع شد. چقدر هم خوب شروع شد. خوب هم ادامه داشت و چهارنعل و سبکبار می‌رفتیم تا اینکه گویا من از دست و ذهن اداره برق در رفتم و ده دقیقه به پایان ما را گرفت. روی صفحه لپتاپ فریز شدیم. من ماندم و چهره‌ای قهوه‌ای تار روی صفحه. چشمان گرد و عینکی تابان که بین قهو‌ه‌‌ای‌های پیرامون به غایت وحشتناک خودنمایی می‌کرد. وحشت  خودم از تصویر به کنار، بچه‌های مردم با اون روحیه‌های تیتیش گناه داشتند. دوربین را بستم و گفتم: ” بچه‌ها نترسید من نمی‌خورمتون. شما هم که طبیعتا قهوه‌ای‌خور نیستید. بدون تصویر ادامه میدیم!” وسط درس  و بی‌ربط در این فکر بودم که الان در این وضعیت من چرا روسری رنگی پوشید‌ه‌ام؟ چه توفیری داشت چه رنگ باشم؟  سایه‌ای برق‌گرفته که اگر حجاب هم نداشت لابد درهم‌وبرهم‌تر بود. بی‌خیال رنگ و برق ادامه دادیم. ختم به خیر شد. از این آزمون هم سربلند بیرون آمدم. سربلندی قهوه‌ای. مهم سربلندی‌اش بود. شرمندگی قهوه‌ای شدنش با اداره برق بود. قرار بر این شد که من‌بعد کمی روزتر کلاس بگذاریم که به برق و تیر آن  نخوریم و شبانه وسط کلاس حس و حالمان را خشک نکند. این بود خلاصه‌ی یک کلاس پساجنگی! نه! پیشاجنگی؟ نه! بیناجنگی من. معلم زمان ابتدایی‌ام کجاست تا برایش بنویسم تعطیلات تابستانی را این‌گونه می‌گذرانم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *