ارثیه‌های عاطفی

مدتها بود که گل رویشان به روی هم باز نشده بود. باهم قرار صبحانه و پیاده‌روی در پارک گذاشتند. دورهمی کوتاه اما بسیار دست‌ودل‌بازانه و بی‌حاشیه. پر از حرف. پر از داستان. پر از خاطراتی که هزاران بار به هزاران بیان نو همیشه نو مانده بودند؛ هرگز نخ‌نما نمی‌شدند، کهنگی برنمی‌داشتند و بوی نا نمی‌گرفتند. همواره تروتازه بودند و به شوق  شنیدن‌، آراسته‌.
رفتارها و گپ‌وگفت ردوبدل شده را همچون فیلمی سیاه و سفید عمیقا نظاره‌گر بود. هنوز هم در کنار خود تصویر چند یار دبستانی کودک که کم‌وبیش نیم قرن از عمرشان گذشته بود را در گذر عمر می‌دید. نیییییم قرن با سکوت‌های منحصر‌به‌فرد خویش. دورانی که هر کسی بر حسب شرایط زیستی خود در هر دهه، آن را سخت‌تر، خاص‌تر، بهتر و یا بدتر از دهه‌های دیگر می‌دید. دوران عمر فنریِ فشرده‌شده‌ای که هنگامی که باز می‌شود و هنگامی که مرور می‌شود، هزاران پیچ‌وخم را به تو یا‌دآور می‌شود که هرچند به ظاهر در سطح کودکانه گیر کرده‌اند، اما در واقعیت با جبر و حرج زمانه در میکروظرفی بسیار خردتر از گنجایش نیم قرن گنجانده و پرس شده‌اند. بزنیم شعر: این همه پیچ‌، این‌همه گذر، این همه فرود این‌همه فراز، این همه تاریخ، این‌همه حساب، این‌همه جبر، این‌همه دیکته، این‌همه درس! بزنیم نظم: این‌همه‌ قر به‌ کمر گیر، این‌همه بال به زنجیر، شوق سرکوب ادامه، این‌همه دل به ندامه، این‌همه همهمه‌ از دور، این‌همه شهر پر از کور، به خدا هم می‌زدند وصله‌ی ناجور، این‌همه شعر نگفته، همه زیباییِ خفته, عشق چون گنج نهفته، … همگی در هم  و روی هم و برهم چی بودند و چرا بودند؟ حالا برعکس، بزنیم نثر! خدای ما گواه بود که همه فراتر از تحمل کودکانه‌ بچه‌دبستانی‌های این سرزمین بود اما تاب آوردند. کودکانی همه ناز و همه طناز و به چشمم از همان‌ دیر روز تا همین امروز، همگی شوالیه‌های قرص‌وقوی زره‌پوش، مسئول، خانواده‌دوست، اهل امید، تصویرگران امید در قصه‌های فردا، مردم‌دار و بشردوست و وطن‌دوست_ از همان اوان کودکی_

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *