نقطه. علامت سوال.

نقطه‌ای کم‌رنگ‌تر از اثر نوک خودکار، به روی صفحه در حرکت است. جذب نور چراغ شده. در شگفتم این نقطه‌ی متحرک  اصلا چشمش کجاست که نور دیده. پاهایش کجاست که راه می‌روند. مقصدش کجاست؟ گویا با برنامه به مسیر افتاده است. تنها در این برهوت ناآشنا! اگر همتایی دارد آیا همدیگر را خواهند یافت؟  برای چه در تکاپوست؟ چه بی‌پیرایه خوشبخت است! این نقطه مگر چقدر نیاز به آب و غذا دارد؟ یک هزارم یک نقطه! ظرفیت هوای تنفسی کجاست؟ قلبی دارد که برای جنگ بکوبد؟ چقدر دنیایش بزرگ است. تمام دنیایش می‌تواند پناه‌گاه او در هر جنگی باشند. بی پناهگاه هم از هر دیده‌ای مستتر است. هرگز تورم و کمبود آب و غذا و هوای آلوده را تجربه نمی‌کند. هرگز نگرانی هزینه‌های روزمره را تجربه نمی‌کند. هرگز ترس از شکار شدن، به دام افتادن و سوانح غیرمترقبه را به خواب هم نمی‌بیند. حتی برای رویارویی با مرگ، کابوس نمی‌بیند، درد نمی‌کشد، کسی نبودنش را حتی احساس نمی‌‌کند و به سوگ نمی‌نشیند. خود نیز هیچ سوگی را تجربه نمی‌کند. با کوچکترین ضربه از هر اتفاقی نیز بدون تردید جا به‌ جا می‌میرد و تمام می‌شود. این ریزموجود پراسرار پیچیده با امید به ساختن چه معنایی به زمین پا گذاشته؟ آیا او موجودی خوشبخت است؟ اصلا بخت برایش مفهومی دارد که خوشبختی یا نگون‌بختی؟

رفته. هر چه دقیق هم نگاه می‌کنم نمی‌بینمش. هیچ دیدار دوباره‌ای ممکن نخواهد بود! چه دیدار کوتاه، طرفه و شگفت‌انگیزی. راستی نامش چه بود؟ از کجا آمده بود آمدنش بهر چه بود؟ به کجا رفت کجا شد وطنش؟ همه‌جا خانه‌ی اوست. دل و مغزش ریزند. نه غم نان نه غم خانه و اولاد و نه طوفان دارد. من فقط دانستم خالقش صانع و تردست و زبردست و رقیق‌القلب است.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *