دردانه دندان

دو روزیست که درد دندان امانم را بریده است اما از آنجایی که پنجشنبه و جمعه خیلی تعطیل‌اند و واقعا تعطیلند، بارها به بدن خود گفته‌ام دردت به جانم خواهشا این دو روز را کمی تاب بیاور و درد و مرض حاشیه‌دار نگیر که در این دو روز طبیبی جهت تیماری پیدا نخواهی کرد، پنج روز بقیه را مثل همیشه تا حد مرگ برو و به جایی هم نگیر که من کار و زندگی دارم ولی باز انگار نه انگار‌. با مسکن و ویکس و غرغره و بخور و دود تسکینش دادم. درد اصلی از آنجا آغاز می‌شود که پا به درون مطب میگذاری و معادل تمام هزینه‌ی کاشت و داشت و برداشت کامل دندان‌ها در چندسال قبل را فقط جهت ویزیت و عکس و کشیدن یکی دو دندان باید بپردازی. اینهمه الماس رایگان خدادادی در دهان داریم و گاهی غافلیم.  نمی‌دان چرا همه چیز انقدر عوض شده. بچه که بودیم دندان شیری‌مان لق می‌شد. کسی توجه نمی‌کرد. عادی عادی بود. بخشی از سیر سپری‌شدن عمرمان بود. یکی موقع غذا خوردن از جا درمی‌آمد یکی نقل ونجات جویدن و نهایتا پدر یا مادر با یک اشاره کوچک آنرا از بلاتکلیفی در می‌آورند و بعد هم آن‌را در بین چینه‌های آجرهای دیوار می‌گذاشتند که کلاغ نبیند و ندزدد و فرشته روزی بیاید و ببرد و آرزویمان برآورده شود. به گمانم اکثرشان را کلاغ برده که انقدر  نسل همه‌جوره رنجور رنجش رنجبر رنج‌‌خر رنج‌خور و دنده‌پهن و صبور و امیدوار شده‌ایم و همچنان در انتطار آن فرشته‌ی رؤیایی آرز سماق می‌مکیم. همه‌ی دندان‌ها هم  سر وقت به ردیف تنج می‌زدند و سر وقت نیز بالا می‌آمدند. هیچکدام هم جای دیگری را نمی‌گرفتند همه به ردیف سر جای خودشان، مثل بچه‌ی دندان سر از لثه بیرون می‌آوردند و در چینش منظم مثل صف‌های صبحگاه مدرسه، بدون پس‌وپیش قرار می‌گرفتند. ارتودنسی کجا بود؟!  بگذریم. یادم هست دندان‌هایی که آسیایی بودند و سخت از کاممان دل‌کن می‌شدند را به نزد افرادی دندان‌کن مجرب می‌بردند و او نیز با یک اشاره موجب دل‌کندن دندان از وجود ما می‌شد و با حجمی از پنبه جای آن را پر می‌کرد و درواقع بالشی از پنبه در یک لپ،  روانه‌ی خانه و مدرسه و ادامه‌ی زندگی می‌شدیم همگی پزشک نبودند بعضی بهیار بودند و برخی تجربی مهارت دندان‌کشیدن می‌دانستند. خون و خونریزی و آخ. و واخ از درد بی‌دندانی نهایت یک روز بود و اثری هم از بخور نخور و بکن نکن بشین نرو نبود. ما که تازه نسل دوران خوبه بودیم. پدرم تعریف می‌کرد که زمان قبل‌تر، فلانی هم دندان می‌کشید و موارد سخت را نیز به انبردست متوسل می‌شد و هم آرایشگاه مردانه داشت،  هم ختنه می‌کرد، همه چیز هم به روال بود. ازشیر مرغ تا جون آدمیزاد هر چه میل‌مان می‌کشید می‌خوردیم، نه تا حد سیر شدن که تا تمام شدن همه چیز  جور دیگری خوش‌طعم بود و می‌چسبید.    پرپشتی موها نیز واویلا بود، شانه بود که در مو می‌شکست و در سر مرد و زن جای سوزن‌انداختن نبود مگر موارد از پیش‌تعیین‌شده‌ی وراثتی. تولید مثل هم که بیداد می‌کرد هر خانواده خود طرفیت یک کلاس مدرسه را داشت، ظرفیت همه چیز در کل بالا بود. از سردی روابطی هم که انقدر امروز دردسرساز شده چندان خبری نبود.  این دندان من را به فکر انداخت که ما آدم‌ها عجب تحولاتی داشته‌ایم چند نسل قبل‌ترها هم طبیعتا متفاوت‌تر بودند. باز در مواردی به نئاندرتال‌ها ایمان می‌آورم. امید که بندگان خداوندگار بر ما ببخشایند این‌همه ضلالت اندیشه را. با خدایم راحتم.  خلاصه که امروزه به ازای هر بیماری صدها رشته‌ی مرتبط پزشکی داریم، هزان نوع دارو داریم، موی میکروب هم لای درز اغذیه و تغدیه‌مان نمی‌رود. اما همچنان زار و نزاریم و همه کمی این‌ورتر و آن‌ورتر بیماریم، همه سرخوش و ناخوش می‌نالیم و چندان به روال هم نیستیم. احتمالا تاب‌اوری‌مان، برعکس استرس و فشار روحی‌مان، کم شده و شرایط زیستی دگرگون‌شده با ژن دگرگون‌نشده‌مان چندان سازگار نیست. در هر حال هر چه هست < قدر دندان بدانید درآن روز که هست نه در آن روز که پوسید و شکست.> بدوانید بجای بدانید ریتم را هم درست می‌کند. اصل پیام است ریتم فقط به درد رقص و اواز میخورد که آن هم بر شیطان لعنت.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *