نسل «چه کنم چه کار کنم تو منو نشناختی»

هر چه می‌گذرد، هرچه با دانش‌آموزان در عین جدی بودن دوست و نزدیک‌تر می‌شوم و هر چه بیشتر با مسایل و مشکلات‌شان آشنا می‌شوم، حس کمبود صاحبان آگاه را در آنها بیشتر احساس می‌کنم. صاحبانی با هر عنوان اولیا، مربیان و یا مسولینی که درک آنها را حوصله‌ساب می‌بینند. هریک در عین دلسوزی و مسولیت‌پذیری در چگونگی برخورد با نسل‌های جدید سرگردانند.‌ نسل‌هایی که در عین پیچیده بودن، سخت نیستند؛ زیادی نازک‌نارنجی‌اند و معلق‌اند بین تجربیات و درکی بزرگسالانه‌تر از سن‌‌شان و احساساتی کودکانه‌تر از سال‌شان. دغدغه‌های مالی‌شان کمتر از نسل‌های قبل و دغدغه‌های روحی‌شان بیشتر. گاهی دلم از دغدغه‌ها و سردرگمی‌هایشان به درد می‌آید. گاهی دلم از شادمانی‌ و فراغت احوالشان از همراهی‌ام در درک‌ کردنشان، به شوق. گاهی فقط با مختصر گوش دادن به آنها، حداقل برای دمی مأمن آنهاییم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *