یک نفر خیانت کرده، یکی خیانت دیده و نفر سوم آدمی بلاتکلیف بین یک رابطه قرار گرفته است. یکی مجرم خطاب میشود و یکی قربانی و یکی فرصتطلب سر گردنه. اگر گاهی این مدل رخدادها و جریانات بدون تکراری که عموما نیز ختم به ندامت میشوند را بدون تعصب و سوگیری و جدا از احساسات درون خودمان قضاوت کنیم، احتمالا یا هیچ یک از سه نفر را مقصر نمیبینیم و یا برعکس ممکن است هر سه نفر را با درصدهای مختلف به نحوی مقصر بشناسیم. در هرصورت این وسط هر سه نفر به نوعی آسیب میبینند و «یک نفر» به تنهایی نمیتواند مجرم یل خاطی به شمار آید. من فکر میکنم عمدهترین و اساسیترین عامل این قصور، ناآگاهی و نداشتن مهارت کافی در شرایط بحرانی زندگی است و پیامد آن متوسل شدن به راحتترین راهحل ممکن برای فرار از مشکلاتی است که به تکرار حل نشدهاند و شرایط نامساعد روحی نیز به مرور شعلهی زیر این دیگ جوشان را پرحرارتتر کرده است. تصور اینکه «من و مخاطب من استثنا هستیم و مصون از این آسیب»، ما را از احتمال مواجه شدن با این رویدادها مصون نمیدارد. گاهی آدمهایی با ذات بسیار خوب نیز خطاهایی با عنوانهای بسیار بد را از سر میگذرانند. البته که حساب آدمهای تنوعطلب و بیثبات در این نگرش کاملا جداست چون در واقعیت در نظر این افراد، این اتفاقات هرچند رنجآور، به عنوان نوعی سبک زندگی آگاهانه انتخاب شده است و روحیات و احساسات دیگران در آن کمترین ارزشی ندارد. از آنجاییکه پیشگیری معمولا بهتر از درمان است، پذیرش سهم خطا، ناآگاهی و کوتاهیهای هر کسی در روابط عاطفی، بهترین کلید و راهنما در حل مشکل و رسیدن به آرامش نسبی با تنش کمتر در ارتباط است.
آخرین دیدگاهها