روز تولدم را عموما فراموش میکردم. تبریک این و آن از خانواده و یاران گرمابهوگلستان و پیامهای بانکی بود که پاقدمم را به دنیا گرامی میداشتند ولی خودم مثل هر بنیبشری روز اول را با گریستن آغاز کرده بودم. اما در واقعیت بر این باورم که تولدمان همان روزگاریست که قلبمان به شادمانی میتپد، لحظاتش بیشتر به دلمان مینشیند و ویژه به کاممان میچسبد. با گذر عمر همهی ما متوجه میشویم که در طول سال تنها یک سالروز ویژهی تولد را پاس نمیداریم. ما در طول سال و تمام عمر نیز بارها و بارها متولد میشویم. هر روز را به یک مناسبت شگفتانگیز؛ روزی که صبرمان به بار مینشیند، روزی که قلبمان متفاوت میتپد، روزی که چشمانمان گریان به رقص درمیآیند. روزی که از جهلی نجات مییابیم و رها میشویم، روزی که از تردیدی به یکدلی میرسیم، روزی که گرههای غم از دست و پایمان گشوده میشوند، روزی که به مسیری انسانی گام برمیداریم، روزی که گامی در بهبود شرایط زمانهمان برمیداریم، روزی که خود را آنگونه که سزاوار بودهایم مییابیم، روزی که به تعهدی به تعهداتمان اضافه میکنیم، روزی که چراغ راهی پیش رویمان متجلی میشود و عهد میبندیم که چراغ مسیر دیگری را برفروزیم، روزی که حادثهای ناخوشایند هوشیارمان میدارد، روزی که ترسها و تردیدهای سنگاندازمان را پشت سر میگذاریم، روزی که خیر میبینم در هر ماوقعی، روزی که دیگران وجودمان را به دلایلی بسیار ارزشمند میدانند، روزی که ایمانمان به آنچه امید رهایی میبخشد قویتر میشود و روزی که تمامی این روزهای از سرگذرانده را قویا میستاییم.
امروز یکی از همین روزهای ستودنی من بود. هر آنچه گذشت بین من بود و آفرینندهی من. ✨🪐✨
آخرین دیدگاهها