.توتم و تابو

آوازی می‌شنید که از دور هم خوش نبود. نمی‌دانست از نزدیک چطور دل‌های دیگران خراش برنمی‌دارند. میدید و می‌شنید. کودکانی با صداهایی از ابزار موسیقی سنگین دست می‌زنند و کودکانی خود را موزون با ساز  و آواز تکان ‌می‌دادند. هیئت‌ها در شکل و شمایل و صدا با هم در رقابت بودند. رقابتی که نه برنده دارد و نه بازنده و نه شاید هیچ تاثیر معنوی. نوعی نمایش خیابانی که ریتم شاد و غمگینش درهم آمیخته و بلاتکلیف است. کسانی که سینه می‌زنند شکل موجه‌تری از عزاداری را نشان می‌دهند؛ کمی آنگونه که برای عزیزان خود عزاداری می‌کنند. اما زنجیرهایی که به آن شدت به بدن فرود می‌آیند بیشتر در ذهن من، زنجیر اسارت و بردگی خرافات و شعوری شیطان‌پسند را تداعی می‌کنند تا آزادگی را، که معتقدیم پیام الگوی اصلی و صاحب این ایام است. هر چه خاک باغچه‌ی بدو تولد تا کنون را بیل می‌زنم آنقدر گناه و معصیت پیدا نمی‌کننم که بتوانم در توبه از آنها و طلب بخشش، بدین‌سان خودزنی کنم و جسمم را به این شدت آزار دهم. خدای من هم هرگز نه این خودآزاری را ثواب خوانده و نه وسیله‌ی پاکی گناه معرفی کرده است.

اگر هدف از برپایی این همه مراسم اجغه‌زنی، جغجغه‌زنی، نخل‌گردانی، کتل‌بستن، مداحی و زنجیرزنی، زنده نگه‌داشتن اسلام است چرا شعائر به این حد پررنگ مانده و اصول و فروع در حد نام مانده و اعمال نیک و گفتار نیک و پندارهای منزه انسانی مدتهاست از وجودمان رخت بر بسته و روز‌به‌روز کمرنگ‌تر شده؟ خیلی بیشتر از یک جای کار می‌لنگد. آیا ما آدمها با گذر زمان تنها شکل بت‌هایمان را تغییر نداده‌ایم؟ آیا تنها شاخ‌وبرگ‌های لرزان و آویزان ساختگی خود را آبیاری نکرده‌ایم؟ ریشه اما؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *