پیوند حلزونی

_ تو عشق را بلد نبودی. تو هرگز سعی نکردی که مرا اندکی درک کنی. آرزوی من فقط اندکی درک شدن بود.

_ تو عاشق نبودی. این بود که هرگز نخواستی اندکی به من گوش دهی. آرزوی من، تنها اندکی شنیده شدن بود.

و گفتن و شنیدن تکرار الگوهای کلامی مشابه از این دست فریادهای درون‌های تنها که گاه ناغافلانه، راه‌حل را به اشتباه در پناه‌بردن به دیگری می‌جوید. غافل از این که ما هرگز قادر به فسخ تنهایی یکدیگر نیستیم و هیچ‌کس ناجی تنهایی ما نخواهد بود.

«کوه‌ها با هم‌اند و تنهایند، همچو ما با همان و تنهایان.»                                                      سبک نگاه من به عشق همین‌گونه است؛ وحدت دو فرد تنها در کنار هم، که به شیوه‌ای بالغانه و مسالمت‌آمیز با هم همزیست‌اند لیکن نوع همزیستی‌شان مبتنی بر دوستی، فضیلت و رشدی متقابل است.

هرگاه انسان به این پذیرش برسد که آن  وحدت روحی افلاطونی، افسانه‌‌ای بیش نیست و هیچ یگانگی بدون شکاف و خللی در عالم واقعیت وجود ندارد، قطعا این را هم خواهد پذیرفت که قرار نیست تمامیت وجود او توسط دیگری درک شود. انسان‌ها هرگز در هم‌ حل نخواهند شد. مرزهای هویتی هر کدام ویژه مشخص است هرچند انعطاف و سیالی هر کدام به حفظ آن پیوند کمک می‌کند.

دیوید هیوم در نکوهش تنهایی چنین می‌گوید: «اگر تمامی نیروهای طبیعی دست به دست هم دهند تا در اختیار و گوش به فرمان ما باشند باز هم درنهایت ما همیشه تنهاییم.»

ما زمانی تنهایی‌مان کمرنگ‌تر خواهد بود که بتوانیم در کنار یکدیگر نیز تا حد زیادی خودمان باشیم. در این صورت هر یک از ما برای دیگری کیفیتی از پیوند را می‌تواند ایجاد کند که شاید هزاران نفر قادر به ایجاد آن نخواهند بود. در این تلفیق پیوند و تنهایی، ناچار به پذیرش این واقعیت که اگرچه همواره جایی برای نزدیک شدن دو انسان تنها به یکدیگر وجود دارد اما با وجود تمام قرابتی که پیدا می‌کنیم، هرگز به تمامی درک نخواهیم شد آنچنانکه هرگز به تمامی نیز درک نخواهیم کرد.

بپذیریم که درون هر یک از ما رازهایی است که خود نیز مایل به بازگویی آن با خودمان نخواهیم بود پس این گناه یار ما نیست که از درک تک‌تک سلول‌های وجودی ما وامی‌ماند و این گناه ما نیز نیست که از پوشاندن تمامی ابعاد وجود یار عاجزیم.

ما نه قادریم تمامی احساس‌مان را بیان کنیم و‌ نه می‌توانیم تمام بیان‌شدنی‌ها را درک کنیم.

شاید بهتر است نگاه و انتظارمان را از پیوند و‌ عشق، به سمت دوستانه بودن رابطه سوق دهیم؛ بدون انتظار تغییر، بدون قضاوت و بدون تمامیت خواهی.

واقع نگری من بارها به من تلنگر می‌زند که «آدم اینجا تنهاست.» گرچه این تنهایی و خودبسایی نیز به جای خویش، خالی از لطف و ارزش نیست اما به گفته‌ی اولا.ف.هویگه در کتاب فلسفه‌ی تنهایی اثر دکتر لارس اسوندسن: «خلوت بسی شیرین است تا زمانی که راه من به سوی دیگری باز باشد. هر چه باشد آدمی فقط برای خودش نمی‌درخشد.»

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *