جایی مطلبی خواندم، نوشته بود: «ای کاش به جای بمب، بر سر خاورمیانه کتاب میریختند، آنوقت کسی برای رفتن به بهشت به جنگ نمیرفت!»
ظاهراً در هر صورت، تصور قدرتی غالب بر خاورمیانه از بدیهیات است. بهنظر شما این وسط کفهی کوتهگری خاورمیانه سنگینتر است یا بمبافکن؟ حتی اگر بمبافکن را هم در مطالعه غنی فرض کنیم، آنچه در این میان بصورت آشکارا و غیرقابلانکاری نمود پیدا میکند، کژگزینی بمبافکن در انتخاب سبک مطالعهای بدون فرهیختگی است.
ضمنا چرا لزوما باید بر سر خاورمیانه چیزی بریزند؟ از خاک گرفته تا بمب، حتی به فرض محال هم کتاب بهعنوان «شاباش»! واقعا مشکل خاورمیانه، کمبود کتاب است؟ این که راهحلش بسیار سادهتر این حرفهاست.
امروز همین یک جملهی سادهی پر از هورا و تشویق، مغز مرا بدجور نیشگون گرفت و بهسادگی دو ساعت از زمان من را در نوشتن از خود بلعید.
خود یک خاورمیانهای کاملا پاکنژاد هستیم و به اعتقادم هم، سوقالجیشیترین دانگ آن سهم ما شده است. با این وجود چندان پیش نیامده است که آرزو کنیم «کاش توی خاورمیانه به دنیا نیامده بودیم» بیشتر داهیانه آرزو کردهایم: «کاش یک عده در اینسو و آنسوی این خطه، هرگز زاده نشده بودند.» _ شاید اینگونه من و ما نیز میتوانستیم در همین خاک و میانهی همین خاورمیانه، کمی آسودهتر زیست کنیم. خیلی که فکرش را میکنم میبینم اینجا همهی عالم دوزیست شدهاند، ولی شوربختانه ما همچنان خیلی نزیست ادامه میدهیم.
الان دارم به این فکر میکنم که شاید اگر من هم حق انتخاب تعیین محل تولد در عمری کوتاه را داشتم، تنها جایی را که به خاورمیانه ترجیح میدادم قطب بود؛ با هوایی عموما ثابت و سبک زندگی بدون هیاهوی جهان پیرامونش.
تابستان را بهجز دوران دانشآموزی هرگز دوست نداشتهام. چه ربطی داشت؟! باور کنید ربط دارد. حداقل ربطش از انتشار هوایی کتاب بر سر خاورمیانه بیشتر است.
آخرین دیدگاهها