خیال بی‌خیال

«رنج دانستن دمار از جان انسان می‌برد،

خوش‌ به حال بی‌خیالان، جاهلان، خوش‌باوران!»

این یکی از استوری‌های اخیر مجازی بود که امروز خواندم. هر چندگاهی ذهن ما را به این فریب می‌رساند که ته واقعیت باید همین باشد، با این وجود چرا من و ما هیچ وقت راضی نبوده‌ایم که جاهل خطاب یا تصور شویم حتی در مواقعی که خوش‌باورانه نیز بی‌خیال شده‌ایم.‌

اصلا مگر به‌جز دوران طفولیت و دوران جنون، امکان تجربه‌ی بی‌خیالی وجود دارد؟ آن‌هم نه این طفلکان امروزی، بلکه طفلان دوران من و ما و تمام آنهایی که قبل از ما منقرض شدند.

روان ما حتی سوءتغذیه ناشی از کمبود خیال را با رویاپردازی جبران می‌کند. نه! نمی‌توان بی‌خیال شد با این وجود که «دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی‌ارزد» طریقی به کوی بی‌خیالی نیز نمی‌یابیم و به‌کارگیری هیچ‌یک از اسلوب خماری روح نیز، به نشئگی‌ حاصل آن نمی‌ارزد.

واقعیت این است که ما در نهایت عشق به بی‌خیالی هم، کاملا هوشیارانه و نجیبانه به باور «خوشبخت آن که کره‌خر آمد، الاغ رفت» دست رد زده‌ایم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *