خواه پند گیر، خواه ملال

از دانش‌آموزی پرسیدند دیروز چه کمک و کار مفیدی انجام دادی؟ گفت: «من دست یک خانم سالخورده را گرفتم و بردمش آن سمت خیابان بعد باز دستش را گرفتم و بردم همان سمت خیابان.» گفتند:« آفرین چه عالی! داستان چی بود؟» گفت: «دیروز رفتم نان بخرم. کم‌کم داشت شب می‌شد و یادم افتاد که پایان روز شده و من هنوز به کسی کمک نکرده‌ام. مادربزرگی را دیدم که کنار جدول ایستاده بود و این‌طرف و آن‌طرف را نگاه می‌کرد. دیگه حدس زدم که می‌خواد از خیابان رد بشه. همین‌که چراغ‌راهنما چشمک زد، سریع رفتم سمتش و خیلی جنتلمن سلام کردم و دستش را کشیدم و در کنار بقیه با خودم بردمش آنطرف خیابان. با صدای آرام حرف می‌زد و حس می‌کردم که با وجود من هم از جمعیت و ماشین‌ها ترس دارد. خلاصه رسیدیم آن سمت خیابان و منتظر لبخند و تشکرش بودم. برخلاف انتظارم وقتی به آن سمت رسیدیم نفس تازه کرد و عصبانی شد و چند تا ناسزا تحویلم داد و شرمنده ام کرد.» گفتند: «عجب! اون خانم به‌جای تشکر طلبکار هم شده، تشکر هم نکرده و تو به‌جای او شرمنده شدی؟» جواب داد: «آره خب بنده‌‌ی‌خدا حق داشت. منتظر اتوبوس بود. من دستپاچه شده بودم و نپرسیده برده بودمش آن سمت. اون هم حیران تا اومد متوجه بشه که من کی هستم و حرف حسابم چیه، خودش را آن طرف خیابان دید. خلاصه در نهایت شرمندگی ناچار شدم با احترام برش گردونم سرجاش.»

از آن داستان‌های نیمه‌آشنا که در رفتارهای بسیاری از ما مشهود است؛ مثال ناصحان مشفق در فرم کاسه‌های داغ‌تر از آش و کاتولیک‌تر از پاپ، دوستی‌های خاله خرسه.

  با نگاهی به بعضی از اتفاقات روزمره‌ی پیرامون‌مان از خانه تا کل جامعه به این نتیجه می‌رسیم که گاهی آسیب دوست‌داشتن‌های آمیخته به صلاح‌خواستن‌ها تا چه حد بیشتر از مزایای متصور آن بوده.  ای کاش  ما ادم‌ها به قدری صاف‌سیرت و روشن‌ضمیر باشیم که بتوانیم صادقانه مهربورزیم و کمی هم کمتر به اصطلاح «صلاح» همدیگر را بخواهیم. کاش متوجه باشیم که لازم است هر کسی در چرخه‌ی رشد روحی خودش درسهای خاص خودش را فرابگیرد و آگاهانه انتخاب‌شان کند و چرخه‌ی زندگی خودش را بچرخاند. کاش متوجه باشیم که قرار نبوده مدام سرمان در برگه‌ی آزمون دیگری باشد و قرار هم نیست مدام چوب لای چرخ مخالفان سلیقه و نظرمان بگذاریم. کاش بدانیم هنوز جایی در عرش و فرش تایید نشده که سلیقه و نظر و فرض و گمان شخصی ما صحیح و ممتاز بوده و مطلوب نظر آفریدگار و یا وحی منزل. کاش به تکرار به خودمان خاطرنشان کنیم که تفاوت‌های اندیشه‌ی یک نفر، مدل سبیل یک نفر، موهای یک نفر، کفش و کلاه یک نفر، رشته‌ی تحصیلی یک نفر، شغل و درآمد یک نفر و آنچه متعلق به یک نفر است، حریم شخصی آن یک نفر  است و تا وقتی از چارچوب اخلاقی و انسانی خارج نشده و متوجه آسیبی نشده، حق ابراز دغدغه‌ی افراطی و مصلحت‌اندیشی نداریم. معمولا انسانی‌ترین و بهترین انتخاب‌ها پس از آزمون و خطاهای انسانی شکل می‌گیرند_ هرچند مخالف میل من و ما._

یادمان باشد: چوب چوب است، فرقی نمی‌کند که برای تنبیه استفاده شود یا در شکل سرزنش و نصیحت‌های کلیشه‌ای و باب سلیقه‌ی ما تراشیده شود و یا بین چرخ‌های مسیر رشد و کمال فرد قرار بگیرد. در هر سه مورد آسیب می‌رساند. از انجایی‌که ما ناجی و خدای کسی نیستیم، فقط زمانی اجازه‌ی ابراز نظر داریم که یا از ما درخواست شده و یا دست یاری به سمت‌مان دراز شده باشد. با شبهه‌ی «من بافراست و افضل‌الفضلا» چوب سرزنش و تهدید و تحقیر را بر خاطر کسی نکوبیم؛ حتی فرزندان‌مان. صمیمانه عاقلانه و محتاطانه مراقب هم باشیم تا رفتارهای درست‌مان بدون تحمیل الگو شوند, نه کلام مردد و مزین به آنچه در درون نیز باور نداریم و برعکس‌های آن‌ها را به تکرار ناشیانه در موقعیت‌های واقعی در عمل گاف داده‌ایم. بیاییم صحت آنچه که مطمئنا یک یا چند و چندین سال بعد تایید خواهیم کرد را در اولین تلنگرها با کمی تامل و تعمق بیشتر، جهت صرفه‌جویی در وقت و انرژی و کم کردن عواقب سخافت و تنگ‌خردی پذیرا باشیم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *