ناظر گاه به گاه نظر عمومی مردمانی از خطهی پارس با مشاهدهی اولین کامنت هستم. برخی پستها را سر میزنم، میبینم؛ پستی را با نظراتشان لبریز از ناسزا و ملامت کردهاند و دلهایی را نژند و دیگری را غرق بوسه و تحسین کردهاند و ارواحی را سردماغ. جالبتر که مخاطبانی نیز وجود دارند که در هر دو پست متفاوت، مشترکاند؛ همه جوره پای کار ایستادهاند و ظاهراً عادت کردهاند که اولین کامنت را حمایت کنند. پنداری وسط بازی ایستادهاند و به هر طرف سر میچرخانند که ندایی شنیده تا بپرسند: «چه کسی بود صدا زد من را؟!»
گویا اولین کامنت رگلاتوری است که تنظیم احساسات مخاطبان به صف ایستاده را به دست میگیرد و تا ته ماجرا، کپیپیستکنان، نقنقکنان، ناسزاگویان، کفزنان و هوراکشان و هلهلهکنان ادامه میدهند. وه که چه میکنند این کامنتهای اول!
داستان را از نزدیکتر نگاه میکنم. نگاهم را از پهنای کشورم به استان و به شهر و خیابان و به کوچه میکشانم، پیرمردی را میبینم که در آن سوی یکی از کوچهها با خود زندگی میکند. ماهواره با کانالهای جاذبش همدم شبانهروزی اوست. چندان اهل مراوده و رفتوآمد نیست. گاهی او را میبینی که از چشمانش شوق میچکد و گاهی نگاهش غرق غماست. تمام وجود پدرانهاش لبریز احساس است، اما این بادها هستند که جهت احساس و افکار او را تعیین میکنند. به هر طرف که بچرخند و بگرداند، شبکهی مجری مهار احساس معصوم او را به دست میگیرد. اینجاست که گاهی باور نمیکنم بسیاری از رسانهها را ولی باور میکنم اهداف بسیاری از رسانهها را:
Seeing is believing
آخرین دیدگاهها