_ «نمیدانم کجا کوتاهی کردهام؟ تا جایی که ذهنم یاری میکند همواره تمام توانم را به تحصیل و کار و خدمت به والدین، همسر و فرزندانم گذاشتم. خدماتی که شاید هیچکدام، به جز درصدی از آن را هم به خاطر نخواهند آورد. ظاهرا در مسیر زندگیام سهم من از خودم برای خودم همیشه گم شده بود. حتی اگر فرصتی برای ادامه زندگی داشته باشم، تصور آیندهای با آشیانهای خالی، زندگی در سکون و انفعال و ناخشنودی از عمر پشت سر گذاشته نیز همچون خوره روحم را چنگ میزند.» چقدر این جملهها و واگویهها آشناست!
در بخشی از کتاب ژرفای زن بودن اثر مورین مورداک میخوانیم:
زنانی که در زندگی با تلاش برای ایفا کردن نقشهای مردانه خود را به آب و آتش میزنند عملا کانون درونی وجود خود را میسوزانند و به طبیعت زنانه خود آسیب میزنند. هرچند او موفقیت، استقلال و اقتدار را کسب کرده اما شاید در در این روند تکهای از قلب و روح خود را در کسب رضایت اطرافیان نیز از دست داده باشد.
هرگاه زنی آنقدر شهامت داشته باشد که محدود بودن خود را بپذیرد و تشخیص دهد که همینطور که هست کافیست، آنوقت یکی از گنجهای راستین سفر قهرمانی خود را کشف میکند و به افسانهی <هرگز کافی نبودن> پایان میدهد و میگوید: «من همه چیز نیستم، اما کافی هستم.» در این شرایط زن موجودی واقعی، منعطف، آسیبپذیر و نسبت به بیداری روحی و معنوی حقیقی پذیرا میشود. او نیازهای حقیقی و طبیعی خود از قبیل داشتن اوقاتی برای خود، داشتن کسی که به حرفهای او گوش دهد، داشتن کسی که او را عاشقانه در آغوش بگیرد و فرصت دنبال کردن علایق و استعدادهایش را برای خویش فراهم میآورد. و بدون تلاش در اثبات برتری یا کهتری بدون انتظار اینکه از بیرون برای خوشبختی او تلاش کند، به عنوان بانوی آسمان و زمین، زنان، کودکان و مردان دنیا را در سفر خرد خویش دگرگون میسازد.
وقتی زن زنانگی خود را که به مثابه گوهری ارزشمند است احیا کند، به پرورش جسم و روح خود میپردازد و احساسات، شهود، جنسیت، خلاقیت و قوهی طنز خود را احیا میکند شفا در درون او رخ خواهد داد.
میانسالی فرصتیست
برای بررسی دوبارهی زندگی
و پرسیدن سؤالی که
گاهی ترسناک
و همیشه رهاییبخش است:
«جدا از گذشتهام
و نقشهایی که ایفا کردهام
من کیستم؟»
از کتاب: راهنمای سفر درونی نوشتهی: جیمز هالیس
آخرین دیدگاهها