درسهایی از زندگی:
۱/ برای هر دردی زیر این گنبد کبود یا درمانی هست یا نیست؛ اگر هست بکاو و بیاب. اگر نیست آن را در تسلیمی آرسته به خیر به کائنات و آفریدگارشان بسپار.
۲/ گاهی آخرین حد شُکر، لب از شُکر بستن است.
۳/ گاهی لازم است لطف خود را با اندکی بزرگنمایی برجسته سازی تا در نظر دیگری وظیفهای بیمقدار به چشم نیاید.
۴/ اگرچه اینجا عاقلآباد است اما تا وقتی کسی درک و تعریف معتبری از انصاف نداشته باشد، با شما منصفانه رفتار نخواهد کرد.
۵/ مهر زیادتر از حد بهجا یا بیجا، تنها موجبات خودسرزنشی آیندهات را فراهم میسازد. افراط در هرچیز بلای جان آدمی است؛ حتی نکویی.
۶/ گاهی واقعا ببخش و فراموش کن. گاهی واقعا ببخش؛ فقط فراموش نکن.
۷/ گاهی اجازه دهیم انسانهای بالغ به تنهایی با رنجهایشان دستوپنجه نرم کنند و درسهای زندگیشان را خود فرا بگیرند.
۸/ گاهی در اوج بیهمزبانی، بسیار محتاج نبودنهایی و ندیدنها و نشنیدنها.
۹/ عشق، پول، شهرت و موفقیت را گداوار دنبال نکنیم؛ کافیست دنبالگر مهارت و آگاهی باشیم, آنها خود ما را دنبال خواهند کرد.
۱۰/ عجیب است که نوشتن؛ هم تو را به انزوا میکشاند و هم از تنهایی میرهاندت.
(*عاقلآباد: جایی که هرکسی به نوعی ادعای عقل و فراست در همه چیز دارند.)
آخرین دیدگاهها