مدتها پیش یکی از کتابهایی که ذکر خیرش را زیاد شنیده بودم را به قفسهی کتابم اضاف کردم. فصلهایی از آن را خواندم و به سرانجام نرسانده سراغ کتاب دیگری رفتم و به مرور زمان، نامحسوس از او فاصله گرفتم. چند روز قبل برحسب اتفاق جهت اطمینان از نام مترجم آن کتاب، مجدد به سراغش رفتم. _معمولا به نامها و ارقام کمتر توجه میکنم وگاهی سادهترینها را محض احتیاط و اطمینان مجدد چک میکنم._ همین یکهویی سرزدن و سلام و احوالپرسی مختصر در آن وارسی کاتورهای کوتاه میلم را به وقتگذراندن مشتاقانهتر از قبل با او کشاند. رودهی کتاب کوتاه نبود و بین جملاتش کمتر اجازهی تنفس میداد، با این وجود از مصاحبت با او لذت میبردم و چشم از کلامش برنمیداشتم. حرفهایش تکراری بود اما پر از جدیدهای ناشنیدهای که بار اول اصلا نشنیده بودم. نگاهم کجا بوده و دلم کجا نمیدانم. اینبار چشمم و دلم را تمام و کمال به او سپردم. چشم از لبانش برنداشتم و تمام اصطلاحات و کلمات گیرایش را پررنگ گوش دادم تا اخلاق و سبک کلام و گویش همدیگر را بیشتر بشناسیم و اگر احیانا روزی فرصت دیدارمان به بار سومین مرتبه کشید تکیهکلامها و اخلاق هم را آشناتر باشیم.
آخرین دیدگاهها