رابطه‌ی فقر با فقر

امروز تنها با دیدن و خواندن صفحاتی از دنیای مجازی، کلماتی در ذهنم برجسته‌تر نمود کرد. یکی از آنها <فقر>. متنی را می‌نوشتم که از نا کجاآباد شروع شد و انقدر به حاشیه و پراکندگی زد تا به <فقر> رسید. به خود کلمه که بیشتر دقت کردم متوجه شدم <فقر> برخلاف ظاهر غلط‌اندازش اصلا ضعیف نیست و از جمله کلمه‌های باثباتی هم هست که ذات و مفهومش در هیچ شرایطی رنگ عوض نمی‌کند. معنای عمیق و فراتر از آنچه در نگاه اول به ذهنمان خطور می‌کند را به سبک‌های مختلف به بازی گرفته است. فقر هیچ احساس خوشایندی را در شنونده القا نمی‌کند. چه مادی و چه غیر مادی. فقر همیشه آسیب زاست چه فقر مالی وچه فقر عاطفی و… آسیب می‌زنند و هیچ‌کدام جای دیگری را پر نمی‌کنند. آدم‌ها در نهایت ثروت به وجود احساس خوب آدم‌ها نیاز دارند و در اوج عشق  به ثروتی برای بهتر زیستن و ادامه‌ی عشق.

 فقر را کلمه‌ای می‌شناسم که می‌تواند با اقتدار به هر کجا که وارد شود ویران‌گرانه شدتِ ضعفی را نشان ‌دهد؛ چه فرهنگی، چه عاطفی، چه مالی، چه معنوی، چه بهداشتی، چه ادبیاتی، چه زیستی، چه روحی و چه روانی. من از فقر هرگز مفهوم مثبتی در هیچ زمینه‌ای دریافت نکرده‌ام. حتی زمانی که وسواس‌گونه به آن فکر نکرده‌ام. اما دیده‌ها و شنیده‌های عصرمان من را به این باور رساند که فقر فرهنگی در هر کشوری ریشه‌ی تمام فقرهاست.

 فقر فرهنگی‌ست که باعث می‌شود بسیار قضاوت کنیم. گاهی بسیار تن‌پروری کنیم، بسیار متوقع باشیم و بسیار بدون انتظار باشیم. بسیار چشمانمان به هرکجا به پرواز درآیند اما بسیار خوب‌ها و خوبی‌ها را ندید بگیریم و بسیار ناخوب‌ها را موجه بپذیریم. بسیار  روابط درست را زیر سئوال ببریم و بسیار روابط ناسالم را دامن بزنیم. بسیار افراد مجرد را به میل درونی خود ببینیم و بسیار متاهلان را لایق فریب عشق بدانیم. بسیار نوبتی را رعایت نکنیم و بسیار بخواهیم که دیر آمده زودتر برسیم. گاهی بسیار نگاه‌های سنگین را بشناسیم و تحمل کنیم و گاهی بسیاری از تحمل‌ها را تنها نظاره‌گر باشیم. بسیار بدون تلاش ادعا کنیم و عمل نکنیم و در ازای تلاش‌های استارت‌نخورده‌مان نیز بسیار بخواهیم و به تلاش‌هایی که نهان از چشم‌های آسوده در خواب ما تن‌آسوده بوده‌اند نیز حسادت بورزیم. بسیار به نیازهایمان عشق بورزیم و بسیار بدون عشق‌ورزیدن، با اندک بهانه فراموش کنیم. بسیار کودک به دنیا بیاوریم و بسیار کودک را از خستگی و به میل ملال خود، به امید دست یابندگان‌شان در کوچه‌وبازار به حال خود رها کنیم. بسیار مسئولیت آرزوهای گذشته‌مان را نپذیریم و بسیار گذشته را آرزو کنیم. بسیار مصرف‌گرا باشیم، بسیار بی‌رحمانه به محیط زیست بی‌توجه باشیم و بسیار نیز آرزوی طراوت محیطی کنیم. بسیار بیندوزیم و بسیار زندگی نکنیم. بسیار بدون آگاهی ریسک کنیم و بسیار به‌جای ریسک مناسب در لاک امنیت کاذب خود پناه بگیریم. بسیار زندگی را پرچالش کنیم و بسیار چالش‌های اساسی را نادیده بگیریم. بسیار به بسیاری از خرافه‌ها چنگ بزنیم و بسیار به واقعیت‌ها و ندای وجدانمان بی‌توجه باشیم. بسیار زندگی را به تعویق بیندازیم و بسیار در اولویت‌های انسانی  و فرصت‌های بدون جایگزین تعلل کنیم.

فقر فرهنگی گاهی حتی در کامنت‌های برخاسته از تراوشات ذهنی و درونی پنهان‌مان در پس نقاب‌های پر از رنگ‌ولعابِ همه چیزدان‌مان به عنوان آدم‌هایی متجدد و پدیده‌های نوظهور عصرمان نیز ظهور می‌کند. اگرچه ریشه‌‌ی این فقر بسیار گسترده شده، اما بسیار عمیق نیست و قادر به گسستن حلقه‌های زنجیره‌ی عشق نیست؛ بین‌ هر خرده‌ریشه‌اش فاصله بسیار است؛ بسیار بیشتر از ادعای فرهیختگی و بالندگی‌مان به شوق و وجد و خشم و انزجارهایمان از هرآنکه و هرآنچه سنجیده و نسنجیده یا می‌پسندیم و یا منتقدیم. گرچه هنوز فرهنگ درست بیان شادمانی و اعتراض و خشم‌مان را نیز نیاموخته‌ایم اما کمی یاد خواهیم گرفت اگر چه بسیار دیر. امروز هم مثل روزهای قبل این فقرها را برجسته‌تر دیدم. هرچند گاهی کمی نق می‌زنم اما شرایط واقعی انکارناپذیرند و لبریز از بسیارهای بسیارِ دیگری که پیوسته این فقر یک‌هجایی ریز اما بسیار تیز را بسیار دامن می‌زنند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *