خودکشی؟!!

امروز نیز بر حسب شرایطی به تکرار به کلمه‌ی خودکشی رسیدم. قبل‌تر هم با آن برخورد کردم. توجه نگذاشتم و بی‌توجه گذشتم. اسمش را دوست ندارم و عملش را نیز. اما دیدم در روزانه‌نویسی‌ام دو کلام حرف حساب برایش دارم که در آن از تجربه‌ی حسی خودم و آموخته‌هایم نیز بنویسم. عجیب نیست اگر بگویم تقریبا هرکسی حداقل یک‌بار هم که شده این فکر و تصمیم نابخردانه به ذهنش خطور کرده باشد. فکر و نه لزوما تصمیم. این فکر به ذهن خود من هم در شرایط سخت خطور کرده_ هرچند خدا را شکر عاقلانه از عهده‌اش برآمدم و ناشنیده آن را رد کردم. همین که آنرا نشنیده بگیری یعنی تصمیم گرفته‌ای بدترین و خطرناکترین و ناپسندترین راه را اولین و آخرین و ساده‌ترین و بهترین راه نبینی.

من فکر می‌کنم ما آدم‌ها در هر فرهنگی که به دنیا آمده‌ باشیم یا به هر زبانی که صحبت کنیم یا هر شرایط شغلی و زیستی را که می‌گذرانیم، هرچه بتوانیم بیشتر با ادبیات و فرهنگ‌مان صمیمانه‌تر و آگاهانه‌تر اُنس بگیریم، به عالم معنا که نیاز واقعی هر انسانی برای بقاست نزدیک‌تر شده و از تفکرات نابخردانه بیشتر فاصله می‌گیریم. شاعران و نویسندگان ما هر کدام می‌توانند پیامبرانی باشند در ارسال پیام‌های انسانی و ارزشمندی که هم خدا می‌پسندد و هم بندگان او. اصرار و تاکیدی بر صحه گذاشتن صددرصدی هیچ اندیشه‌‌ای ندارم اما به گمانم کسی که مشتاق نوشتن است، در پی به سرانجام رساندن رسالتی است که اصلا برای آن خلق شده و چنانچه بتواند ماموریتش را به درستی به انجام برساند، خود به نوعی پیامبرگونه مبلغ معنویتی بوده بالاتر افرادی که مستقیما به معنا و پند و معنویت و انگیزه به تکرار اهتمام ورزیده و گاهی نیز به دام کلیشه‌ها نیز افتاده‌اند. در اینجا من نیز سعی می‌کنم کمی از ادبیات‌مان استفاده کنم و در نکوهش خودکشی از آن بهره بگیرم.

به عقیده‌ی من فکر خودکشی زمانی به ذهن انسان خطور می‌کند که فرد خود را در مستاصل‌ترین وضغیت ممکن ببیند هرچند وضعیت‌های بدتر از آن هم ممکن باشد. به عنوان مثال فردی که بدون عاقبت‌اندیشی تمام تخم‌مرغ‌هایش را در یک سبد گذاشته باشد و  در شرایطی همه را به حادثه‌ای از دست بدهد_ این وضعیت نشان‌دهنده‌ی رفتار خطای تک‌بعدی و غفلت از جنبه‌های مختلف زندگی است؛ خواه سبد مالی باشد، عاطفی یا وابستگی احساسی یا شغلی یا محیطی. وقتی نهایت زندگی را در یک مورد خلاصه کنی و تمام  آن‌را هم در یک سبد قرار دهی، دور از انتظار نیست که با ازدست دادنش به کما هم خواهی رفت و حتی اگر به طور طبیعی به این مرحله  نرسی، تمنای این را داری که هرطور که شده برای فرار از دردها و فشار و رنج آن موقعیت، خود را به کما نه، که به سمت مرگ ببری و تمایلی به اندیشیدن  به نتیجه‌ی ماتبع بعد از آن نیز نخواهی داشت.

گاهی هم این فکر شوم به ذهن افرادی خطور می‌کند که تصورشان از دنیا بهشتی است که برای قدوم مبارک آنها قرمز فرش شده بوده که طبق وعده‌های متصور اشتباه می‌بایست لبخندزنان سوار بر خرِ مراد از آن میگذشتند و دیگران هلهله‌کنان او را همراهی می‌کردند. ولی ظاهرا همه چیز برخلاف انتظار پیش رفته و نه کَماهُوَحَقُّه. در حاشیه و انتهای فرش مشکلاتی به آنها دهان‌کجی کرده‌اند و تاج غرور و شوکت و شادمانی‌‌شان را به تمسخر گرفته‌اند. غافل از اینکه در واقعیت اما، کسی نوید این استقبال و شکوه را هیچ زمانی به ما نداده بود.

گاهی نیز این حادثه برای افرادی رخ می‌دهد که آن را بهترین راه پایان دادن به مشکلاتی می‌دانند که از نظر او حادترین مشکلات عالم‌اند که تنها بر سر او آوار شده‌اند (عموما همه افراد در این عرصه  و اثبات آن به دیگران رقابت تنگاتنگ دارند. خود من الان حاضرم تا پای دوئل پیش بروم اما ثابت کنم مشکلات من از هر کسی که این متن را می‌خواند و تمام کسانی که نمی‌خوانند بیشتر است. البته من تا پای دوئل می‌روم اما حاضر نیستم رایگان بمیرم. زمانی که به روال عادی بمیرم خب مرده‌ام و این واقعیتی است که او را گرم پذیرا هستم با علم به اینکه قرار نبوده و نیست که تا ابد و یک روز بمانم، اما حتی اگر دنیا را هم در یکی از قمارهای زندگی برنده شوم، زودتر از موعد، امکان ندارد که مجوز ترکش را بگیرم. حتی یک روز مانده به مرگ واقعی، با هیچ فریب و اندیشه‌ای نخواهم رفت.)

اصلا انقدر بِل‌بِل چرا؟ اینهمه لفت‌و لعاب نمی‌خواهد. واقعیت را همه می‌دانیم. نمی‌خواهیم بپذیریم. از من نصیحت. اگر خودکشی بهترین راه بود که خود من از همه زودتر این کار را می‌کردم. چه اصراری داشتم به ایجاد معنا و بهتر شدن زندگی برای خودم و دیگران و اینهمه تلاش و پویش و کاوش؟!! <من که به خود نامدم اینجا که به خود باز روم.> به هر دلیلی که به این دنیا آمده‌ باشم، آنکه آورد مرا، خودش نیز دیر یا زود بَرَد در وطنم. پس چه عجله‌ایست؟ اصلا کل دنیا بد و ما خوب. مثلا قرار است ما را از این دنیای فانی و جانی و نکبت‌بار به الدورادو ببرندمان یا لژیون‌دونور به‌مان اعطا کنند؟ زهی تصور باطل زهی خیال محال. پس کمی تامل کنیم. شاید همان روز که ما تصمیم گرفتیم در چرخ گیتی دخالت کنیم و چوب لای چرخ خودمان بگذاریم، فردا نوبت واقعی ما بوده باشد. اصلا شاید پسفردا قرار بود که چرخ به کام ما بگردد. اینجاست که می‌گویند هم این دنیا را باخته‎‌ایم و هم آن یک را و در نتیجه هم از شوربای قم می‌مانیم و هم از حلیم کاشان.

 باز ساده‌تر بگویم؛ ما اگر دنیای پس از مرگ را باور داشته باشیم که با این کوته‌فکری و اقدام، آنجا را هم برای خودمان از اینجا تباه‌تر کرده‌ و به تمام و کمال از دست می‌دهیم و به کل از دیدن هر آنکه و دستیابی هر آنچه دوست داریم نیز محروم خواهیم ماند. اگر هم به نوعی تکامل روح باور داشته باشیم، به این دلیل که راه را نیمه طی کرده‌ایم، قطعا به ما می‌گویند: <حالا که زحمت کشیدین، انقدر چرا کم کشیدین؟!> آنجا دیگر فرصت اثبات نمی‌دهند. به نظرم در نهایت می‌گویند: امروز نیز سر ما شلوغ است. حتی گزارش رسیده که گاهی می‌گویند: سیستم اینجا از آنجا که به سرعت عزیمت کرده‌ای خراب‌تر است. اصلا اگر نت آنجا هم ضعیف باشد چه؟ و اگر حتی فیلترشکنی هم در دسترس نباشد چه؟ فقط نهایتا یک تابلو دوربرگردان نشانت می‌دهند و با اندک اشاره و سوتکی ندا می‌دهند: <از همان ره که آمدی برگرد.> راه و چاره‌ای هست؟ ابدا. باید مجدد زحمت بکشیم برگردیم و باز همان مصائب را از صفر شروع کنیم. تازه عده‌ای می‌گویند: ممکن است در قالب موجودی بدبخت‌تر و مفلوک‌تر  از آنچه هستیم ظاهر شویم. حالا اگر آن موجود انسان هم نباشد و مثلا یک سور به عنتر  زده باشد چه؟ و فرض آخر اصلا اگر گیریم که برهنه‌ی خوشحالیم و کلا به هیچ چیزی هم اعتقاد نداریم و اُویارقلی‌وار پیش می‌رویم. خب پس دیگر این همه زور و زر زیادی و خودفریبی چرا؟ اینقدر دنیا را جدی گرفته‌ایم و توی بحر همه چیز می‌رویم که فقط زندگی به دست اندیشه‌ی خودمان زهر جانمان شود؟!

خلاصه هر کسی زودتر از موعد رفت فقط رفته و در نهایت دل بقیه را داغ گذاشته و خون به جگر کرده آن هم در هم.  وقتی هم از آن بالا ببیند از شورت مامان‌دوز ایام کودکی دور ریخته می‌شود و تاااا هرآنچه عمری با تلاش و بی‌تلاش دپو کرده را هرکسی جز خود او مصرف می‌کند دریغش جز برای خود اوست؟ حیف نیست؟ چه کسی ضرر کرده؟ اولین نفر خود فرد است که خود را چنین نابالغانه، ناآراسته و ناشیانه تباه می‌کند. صد البته که بقیه نیز آسیب می‌بینند و متضرر می‌شوند؛ وقتی برای همیشه از خوبی‌هایی که خود فرد در خود نمی‌دید و یا کوچک می‌شمرد، محروم می‌شوند_ حتی  به فرض که یک نفر محروم شود که قطع به یقین شمار از صد افزون است._ صادقانه بنویس باورم خواهی کرد. اگر کمی بنویسیم و حالت وصیت‌نامه‌ را برای خود جدی بگیریم بسیار دلیل برای ادامه پیدا خواهیم کرد و آگاهی از این موارد است که باعث می‌شود از فردای همان روز در کنار تمام مصائب زندگی، قدری محاسن و زیبایی‌ها را بیشتر ببینیم. کمی بیشتر لبخند بزنیم. بیشتر بخندیم و بیشتر بخندانیم. بیشتر قدرشناس باشیم و بیشتر قدردان‌مان باشند. و در نهایت پله‌پله به طلوعی برسیم که هربار بیش از پیش خدا را بابت تصمیم شکوهمند عاقلانه و بالغانه و شایسته‌مان در حفظ و ادامه‌ی حیاتمان به بهترین شکل شاکر باشیم.

<من چه گویم که تو را نازکیِ طبع لطیف

آنقدر هست که آهسته دعا نتوان کرد.>      

        بشنو از من گل من: تو زِ هر خوب زِ هر خوب فراخوب‌تری.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *