از کلمات زیبایی که مفهوم و معنایش از مثنوی هفتاد مَن گستردهتر است <عشق> بدون جایگزین است. براین باورم که اگر به حد و بهجای نفرتهایمان، بیپروا و صمیمانه عشقهایمان را فریاد میزدیم زمین را جایگاه عاشقانه زیستن مییافتیم.
هنوز هستند آدمهایی که باور ندارند بدون عشق میتوان زنده بود اما زندگی نکرد. هنوز هستند کسانیکه به فرزندانشان پدرانه و مادرانه میآموزند که <هنوز گرسنگی نکشیدهاید که هوای عاشقی از سرتان بپرد.>؛ همانهایی که به وقتش، خود حریصانه از در و دیوار عاشقیشان بالا رفتهاند اما اصرار دارند که همچنان بودنش و زیبا بودنش را انکار میکنند و دیگران را از آن برحذر میدارند. هنوز هستند کسانی که همهچیز دارند و خیلی چیزها نیز میدانند جز مهارت عشقورزی. هنوز افرادی هستند که نام هر رابطهی زودگذر و از سر تفنن و یک دل و صد هوا را عشق میگذارند و امروز عاشقاند و فردا فارغ. هنوز هستند افرادی که صحبت از عشق را شرم میشمارند و هدایت سکان آنرا به دست سرنوشت سپردهاند. هنوز هستند افرادی که به این احساس زیبای گران، با سبکسری نگاه میکنند. هنوز فراوانند کسانی که از ترس تعهد عاشقانه و مسئولیت آن به هر رابطهی سخیفی تن در میدهند. هنوز کسانی هستند که از عاشق بودنشان بهواسطهی غرور و به بهانههای مضحک طفره میروند. هنوز بسیارند افرادی که از داستانهای عاشقانه زندگیشان حس شرم و سرزنش دارند یا از بیان داستان عاشقانهشان میترسند و از قضاوت منکران عشق در هراسند. من فکر میکنم که انکار عشق انکار حس دوست داشتن و دوست داشته شدن است و انکار تمام خوبیها. هنوز هستند افرادی که با این حس بیهمتا در نبردی بیپایانند.
جملات و ابیات و اشعار و داستانها و فیلمهای مورد علاقهمان را چه کسانی ساختهاند؟ چرا اینهمه ماندگارند و سازگار با طبع تمام مخالفان و موافقان عشق؟ مگر بدون عشق میتوان از عشق گفت و اعجاز آفرید؟ مگر بدون عشق میتوان سرود؟ مگر بدون عشق میتوان از شعر و ادبیات و موسیقی و فیلم لذت برد و خاطره ساخت؟ عادت ناخوب ما انسانهاست که گاهی برحسب هر شرایطی به خودمان هم مصلحتی دروغ میگوییم.
عشق زیباست و زیبایی میآفریند. خالق عشق هدف از آفرینش آن را در همه جا متجلی کرده. چشم دل که باز کنیم همه جا هویداست.
هر کلامی با عشق پر از درس و زیبایی است:
*بیا عاشقی را رعایت کنیم
*دربند عشق بودن معنای عشق نیست
*بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
*پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
*هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
*ای عشق همه بهانه از توست
*در عشق او چون او شدم
*خوشتر از دوران عشق ایام نیست
*فاش میگویم و از گفتهی خود دلشادم
بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم
*دست عشق از دامن دل دور باد؟!
میتوان آیا به دل دستور داد؟!
*از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
*چه نیکوست که با عشق گل از خار برآریم
*عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
*منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
*وای شما دل به عشق اگر نسپارید
گر به ثریا برسید هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید
*بیگمان زان جهان رؤیایی
زهره بر من فکنده دیدهی عشق
مینویسم به روی دفتر عشق
<جاودان باشی ای سپیدهی عشق>
آخرین دیدگاهها