چند آموخته

من آموخته‌ام وقتی یکبار از درد بزرگی بمیری، درد شرایط مشترک برای تو تکرار نمی‌شود؛ وجود ندارد قبلا با مردنت مرده.

من آموخته‌ام گاهی لازم است درد بعضی قصه‌ها را برای فراموش کردن شخصیت‌های آن قصه به خاطر داشت.

من آموخته‌ام بیشتر از سهم خودمان در دایره‌ای قدم نگذاریم. حتی عشق.

من آموخته‌ام تا زمانی که اطمینان داریم درست‌ترین کار زمان ممکن را انجام داده‌ایم نیازی به تایید نظر دیگران نخواهیم داشت.

من آموخته‌ام یک قدم تو یک قدم من. حتی گاهی یک قدم تو  و دو قدم من و برعکس، اما بیشتر نه.

من آموخته‌ام همه ما پر از ضعف و قوت و ویژگی‌های مثبت و منفی هستیم. حذف و اضافه کنیم، فاصله را حفظ کنیم اما در دایره ارتباطمان کسانی که محاسن‌شان به معایب‌شان می‌چربد را از دست ندهیم.

من آموخته‌ام  صدا و گام‌های رفتار من بلندتر از حرفهای من است. بینندگان و شنوندگان من به حد کافی فهیم هستند حتی اگر گیرایی‌شان کمی کندتر از حد معمول باشد.

من آموخته‌ام تغییر مثبت از خود من شروع می‌شود. شروع کن. دیر یا زود به حرفم میرسی.

من آموخته‌ام در هر حالت و صورتی قضاوت خواهم شد و قضاوت خواهم کرد. بهترین حالت را مدنظر داشته باشیم.

من آموخته‌ام استمرار مرا پویا نگه میدارد و پویایی مرا سرزنده.

من آموخته‌ام پستی و بلندی زندگی همواره مثل نوار قلب در مسیرمان ترسیم می‌شود. بایستد تمامیم.

من آموخته‌ام دنیا برای همه آدمها با هر نگرش و اعتقادی حساب و کتاب دارد.

من آموخته‌ام همه ما از درستی و نادرستی کار خود آگاهانه اگاهیم. به ما قوه تشخیص بخشیده شده. ساده‌ترین میزان: آسیب نزدن و آسیب ندیدن.

من آموخته‌ام هر انسانی بالقوه یک نابغه است. بالفعل بودن ما به عملکرد ما بستگی دارد.

من آموخته‌ام گاهی از بچه‌ها بسیار بیشتر از بزرگترها می‌توان آموخت.

من آموخته‌ام گاهی نگرانی از عیب‌های کوچک خود، به دیگران اجازه بزرگنمایی غیرواقعی می‌دهد.

من آموخته‌ام می‌توان همه انسان‌ها را دوست داشت ولی نمی‌توان همه انسان‌ها را تحمل کرد.

من آموخته‌ام شناخت زمان نیز مانند شناخت انسان‌ها ضرورت است. زمان همیشه هم ناجی نیست گاهی ما را غرق می‌کند. همیشه هم ما را غرق نمی‌کن گاهی ناجی است.

من آموخته‌ام به هر دلی مدام سر نزنم. وقتی هوای کسی سرد است در دلش نیز گرم نخواهی شد.

من آموخته‌ام اگر قرار بود همه باور داشته باشیم که باید برای کسی تب کنیم که برایمان بمیردکه کسی زنده نمی‌ماند. ما یک سمت قضیه‌ایم، دیگری هم یک سمت.

من آموخته‌ام که برای ابراز علاقه‌‌ و احساست به طرف مقابل رعایت جنسیت آدمها لازم نیست. اما رعایت ظرفیت و احساس آدمها اهمیت دارد. رعایت محدوده‌ خود و دیگری نیز.

من آموخته‌ام با اصرار خیلی چیزها را ممکن است به دست نیاوریم ولی با انکار خیلی چیزها را از دست می‌دهیم.

من آموخته‌ام زیادی هر چیزی بد است حتی زیادی خوب بودن.

من آموخته‌ام تا وقتی از شناخت خود سر باز می‌زنیم، به  تمایل در شناخت دیگران اصرار نورزیم.

من آموخته‌ام برای رسیدن به رؤیاهای دور دست باید بیش از میزان معمولی قد کشید.

من آموخته‌ام که دیگران لزوما قرار نیست به ما آرامش بدهند گاهی همینقدر که آرامش‌مان را نگیرند کفایت می‌کند. آرامش از درون می‌جوشد.

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *