من چه بسیار و به تکرار
که نصفونیمه خواندهام
نصفونیمه نوشتهام
نصفونیمه خوابیدهام
نصفونیمه بیدار بودهام
نصفونیمه غذا خوردهام
نصفونیمه آشامیدهام
نصفونیمه دویدهام
نصفونیمه رسیدهام
نصفونیمه دیدهام
نصفونیمه گوش دادهام
نصفونیمه بخشیدهام
نصفونیمه به یاد داشتهام
نصفونیمه فراموش کردهام
نصفونیمه بهخاطر آوردهام
نصفونیمه قهر کردهام
نصفونیمه آشتی کردهام
نصفونیمه تلاش کردهام
نصفونیمه برداشتکردهام
نصفونیمه سفر رفتهام
نصفونیمه تفریح داشتهام
نصفونیمه بازیکردهام
نصفونیمه ایمان آوردهام
نصفونیمه باور داشتهام
نصفونیمه آغاز کردهام
نصفونیمه پرواز کردهام
نصفونیمه حرف زدهام
نصفونیمه راست گفتهام
نصفونیمه دروغ گفتهام
نصفونیمهها ساختهام
نصفونیمهها بافتهام
نصفونیمهای بردهام
نصفونیمهای باختهام
نصفونیمه زندگی کردهام
و نصفونیمه گاه مردهام.
اما با این همه تجربه در تکرار نصفونیمهها
نه توانستهام نصفونیمه عشق بورزم
و نه توانستم نصفونیمه عشق بپذیرم
بنای احساس آدمها
بنای ساختمانهای شهری نیست.
دنیا پر شده از
بناهای آشکار و پنهانی ساختهشدهی باستانی
که نصفونیمه رها شدهاند
متروکه
یا
مخروبه.
نیاموختهایم
که شهامت داشته باشیم
کامل بسازیم
کامل نیز ویران کنیم.
دل بنای تاریخی نیست
که بقایایش
موجب تحسین شاهکار هنری خالقش باشد
یا
افتخار فرهنگی و موروثی بازدیدکنندگانش.
بیاموزیم
نصفونیمه نسازیم
و
نصفونیمه رها نکنیم.
و در دلمان حک کنیم که:
<بنای عشق، شکوه تاجمحل میطلبد.>
زهره. دی. 402
آخرین دیدگاهها