من روزانه معمولا ذهنیات و افکارم را تا حد امکان مینویسم. انقدر که اعتیاد سالم من شده است. ابتدا آزاد مینویسم از هرآنچه که ذهنم را درگیر کرده یا کلا در ذهن و دلم میگذرد. هم بعدها خاطره میشوند و هم حال بد را به تعادل میبرند. حتی اگر روزی هم بخواهم متنهایم را ویرایش کنم قطعا بسیاری از آنها را حذف خواهم کرد اما فعلا جهت تخلیهی ذهن و کمک به سلامت روان خودم هر چرتوچرندی را هم ممکن است بنویسم. مفیدند. بعدش متوجه میشوم خیلیهاش فقط حال بدیهای موقت از اتفاقات و ماجراهایی بوده که یا سردرنمیآورم یا سردرنیاوردهام از سالهای سال تا کنون. موقتها میگذرند. اما در عالم واقعیت هم هرجا که استپ کردم و ننوشتم حسابی گیر کردم و کار دست خودم دادم.
با نوشتن میپذیریم که دنیا گلستانی نبوده که برای قدمهای مبارک ما آدمها فرش شده باشد. همه خلایق و آدمها هم برای خوشامدگویی به ما در حاشیهی آن فرش، دستبهسینه به کُرنش و احترام ما نایستادهاند. آدمها بسیار با هم متفاوتند. وقتی همه ما این واقعیت را بپذیریم آدمها را با هر درصد مثبت و منفیهایشان نیز میپذیریم، فقط فاصلهمان را به همان میزان و درصد، با آنها تنظیم میکنیم.
غیرطبیعی نیست که گاهی حذف کنیم و البته گاهی هم حذف شویم. اما غیرطبیعی است که در این حذف و اضافه، خارج از تعادل، آسیب بزنیم و یا آسیب ببینیم. بسیار مهم است که انقدر بلد باشیم و سیاست ارتباطی داشته باشیم که بدون حاشیه، منطقی و انسانوار با کمترین آسیب آن را انجام بدهیم. با پیروی از این سبک، لااقل کمی دنیای روابطمان شبهگلستان خواهد بود. قطعا ضروری است که هر دو طرف ارتباط این سیاست ارتباطی را بلد باشند.
عقل حکم میکند که قدمبهقدم نزدیک شویم و قدمبهقدم دور. نه اینکه اوایل بهار احساسی با الیسونوولیسون و گُلواژه شروع کنیم و پاییز نشده، با نوواژههایی به زبان یاجوج و ماجوج بزنیم و در بریم. نه اینکه دستوپای هم را به نام مثلا عشق ببندیم و زخم اجاد کنیم. نه اینکه یک طرف مثل میخطویله ایستا و پابرجا بایسته و از تلاش برای به حداقل رساندن آسیب مثل ماه رو به محاق برود و دهانش از این تعهد غلط سرویس بشود و پروبالش قیچی و طرف مقابل یا سرخوش و بیخیال و سرگرم هوای خود باشد یا با ژست اترخان رشتی سوپروایزر رابطه باشد و یا محض تنوع پر از احساس و عشق بلندآواز و میان تهی سری هم به بندهخدای مخاطب بزند ولی ماه تمام بدر مجلس دیگران باشد. یا همیشه حقبهجانب اما بیتلاش فقط در تردد باشد و یا در توقف (مگر نه اینکه توقف و تردد بیجا مانع کسبوکار و زندگی بقیه است؟! واقعا هست. کناربکشید.)
جان کلام اینکه خانم و آقا ندارد؛ <خیرالامور اوسطها> برای من و تو و او و ما و شما و آنها. بپذیریم که رابطه حتی با عزیزترینهایی که عمری با آنها زندگی کردهایم و خواهر و برادر و والدین ما هستند پر از چالش و حوادث و بلایای پیشبینی نشده و غیرمترقبه است. رابطه عاطفی که بماند، با نوادگانی از قبایل دیگر. این مورد دیگه هماتاقی دوره دانشجویی نیست که بگوییم همینکه سر موضوعی اختلاف پیدا کردیم و به هم نخوردیم بدون تعارف به تاپوتوپ هم میزنیم و اولین فرصت اتاق عوض میکنیم. یک معیارهایی این وسط هست به نام تعهد و مسئولیت که رابطه را به سمت آرامش میرساند و سختیهای زندگی را کمرنگ میکند. این آرامش هرگز در روابط متعدد ایجاد نمیشود.
عاقلانه است همان ابتدا بهجای اینکه فقط از احساساتمان مثل بلبل شاهطهماسب نغمهسرایی کنیم و تعارفات شاهعبدالعظیمی تکهپاره کنیم و فاز لیلیومجنون برداریم، واقعبینانه و عاقلانه و البته بالغانه خود واقعی و انتظاراتمان را رو کنیم. شفاف مطرح کنیم. یا از عهدهاش برمیآییم و یا خیر. طوری رفتار نکنیم تا بعدها این ندای فرازمینی را نشنویم: <جیکوجیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟> خودمانیتر بگویم به فاتفاتههای درهم ذهنی و قلبی کمتر توجه کنیم. نه برای وصل و نه هجر. برای به دست آوردن و از دست دادن هیچ کسی جارچیگری و جودبازی در نیاوریم و یقهدرانی نکنیم. باید و قطعیتهای غلط مندرآوردی و کلیشهای نسازیم. رابطه ناسالم حتی با هوچیگری هم سالم و حفظ نمیشود. رابطه فقط با مهارت و سیاست رفتاری درست و تعهد و صداقت و انعطاف و عشق دوجانبهی مستمر حفظ میشود. همه فکر میکنند این مهارت را دارند اما آمار طلاق و زندگیهای روی ویبره و مصلحتی و فرازناشویی و روابط متعدد مجردی بدون حدومرز، خلاف این را آشکار میکنند.
در رابطه سالم نه باید مثل گدای سامرا تیلهی کسی بشویم و نه لازم است که کسی را زیر بلیط و کنترل خود ببریم. در رابطهی سالم حرکت شانهبهشانه و متعهدانه و صمیمانه است. اگر درست شروع کنیم، میتوانیم مطمئن و آرام ادامهاش بدهیم و برای حفظش هم <هر دو طرف، متقابل> تلاش کنیم. در غیر اینصورت چه بخواهیم زرنگی کنیم و چه ناشیگری، از همان اول تا هرجا قَد داد انقدر لنگ میزنیم که زانوهامون به قُدقُد میافتند و چهارستون بدنمان پنج تامیشوند. دیگه بعد مزداهزار پیدا کن و باقالی بار کن. (با شرایط روز باید مثال زد. از عهده الاغ دیگه این مثال خارجه.زیادی دوره از زمانهی الان.) دیگه بیشتر از این بحث درازدامن را لفتولعابش نمیدهم. این موضوع مثنوی هفتاد من کاغذ است که هر بار به ذهنم چیزی برسد که ارزش بیان داشته باشد بخشیاش را مینگارم.
زهره. 18دیماه 1402
.
آخرین دیدگاهها