قاصدک نشست رو موهام و دمی زمزمه کرد
با پیامای خوشش باز دل من رو زنده کرد
منِ گوشبهزنگ رو دید که بیقرار منتظرم
گفتش آروم عزیزم! من واسه تو خوشخبرم
سیر بوسیدمش و غرق نوازش کردم
بیهوا با دیدنش یارمو یادش کردم
قاصدک واسطهی قلب من و یارم بود
نه فقط سنگ صبور، محرم اسرارم بود
گفتمش خب چه خبر؟ هرچی آوردی رو بکن!
گفت تو چشماتو ببند، رویاتو آرزو بکن.
چشمامو بستم و خوند:
چشم اون ابر بهار، بهونهی بارونه
قلب اون کلبه عشقه، نباشی ویرونه
دست اون چشمبهراهست وقتی که دستات سردند
هر جا بارون میزنه دنبال تو میگردند.
صبح که آفتاب میزنه عکس تو غرق بوسهشه
بودنت، نبودنت، دلیل خنده گریهشه.
من سراپا همه گوش
پشت پنجره کمی صدای بارون میومد
چکوچک نمنم بارون چه خرامون میومد.
قاصدک عطر صداش با بوی بارون یکی شد
همه حرفای دلم با دل ناودون یکی شد.
روی پنجره یه قلب از ته قلبم کشیدم
چشمهای ساکت پرحرفش رو رو قلبم کشیدم.
قلبِ مه گرفته خط داد
چشم سرنخ رو گرفت
سر من گرم شد و چشم با دلم گرم گرفت
سفرهی دلش که وا شد دلم از درد گرفت
توی رؤیا دستامو به سمت بارون کشیدم
سمت ابرایی که آسمون میبارید دویدم
چشمامو بستم و یارم رو به قلبم کشیدم
دیگه هیچکی جز اونو مونس قلبم ندیدم.
زهره. زمستون 1402
آخرین دیدگاهها