نسل من، نسل تو

چندوقت پیش بازدید آموزشگاهی داشتیم.همه جانبه. روی بحث پوشش هم تاکید شده بود. در پایان از بین بچه‌ها به دو نفر که حجاب کامل چادر و مقنعه داشتند قول جایزه‌ی ارزنده‌ای داده شد. در آنی نگاه بقیه پرسشگر شد و بسیار سرد. به‌ویژه بچه‌هایی که مشتاقانه و گرم جواب سوال‌ها را داده بودند. پوشش بقیه هم موردی نداشت هرچند مشابه فرم مدارس نبود. یکی دو نفر شال نیمه‌باز داشتند که اصطلاحا شُل‌حجاب محسوب می‌شوند. برنامه تشویق و جایزه بازرس محترم و قصدشان را به هیچ عنوان زیر سوال نمی‌برم. مشوق بود. اما تصورم این بود که این گزینش در بقیه بچه‌هایی که مشتاقانه تلاش داشتند تا به سوالات جواب دهند و پوشش ساده‌ و معقولی هم داشتند، حس بدی ایجاد نکند تا حدی که شاید از همان پوشش هم گریزان‌تر شوند.نظرم این بود که می‌شد در کنارش به بقیه هم که پرسش‌های درسی را عالی جواب دادند جایزه‌ای تعلق بگیرد. این تفکر منافاتی با هیچ ارزشی نداشت و بسیار هم به‌جا بود. بعید بود این  انتظار درذهن بچه‌ها پیش نیاید و حس منفی ایجاد نکند. نگاه و ظاهری که از شوق چشم به آویزانی لب‌ها و ایما و اشاره‌های ضمنی رسید تصورم را تایید می‌کرد. این بود که خودم بلافاصله از بچه‌هایی که به سوالات پاسخ دادند تشکر کردم و قول قطعی جایزه دادم و برای همگی‌شان آرزوی موفقیت کردم. جو تاحدی تغییر کرد. برای من هیچ‌کدام از دانش‌آموزان خاص‌تر از دیگری نیستند و پایین‌تر نیز. بچه‌ها در دید من هیچ مورد رفتاری ناجور و پوشش زننده‌ای نداشتند.

کلیپی را هم دیدم که نوجوانی با چند بزرگسال ظاهرا به دلیل پوشش نوجوان پرخاشگرانه با هم دردودل می‌کردند و تبادل نظر. انگار هر یک در دل و کلام آرزوی جویدن خرخره‌ِ دیگری را داشت. هر دو جبهه از نظر خود حق‌به‌جانب متمدنانه گفتگو می‌کردند. البته اثری از تمدن و رفتار معقول از دید مشاهده‌گر و شخص ثالث دیده نمی‌شد. اگر هم بود در دل نهان بود. به چشم خوار و به دل عزیز. برای همه شاید این سوال باشد که واقعا قرار است چقدر زمان ببرد تا این جریان به درستی هدایت شود. نگرش‌ها و پذیرش تفاوت‌ها تا حدودی بهتر شده اما با جبهه‌گیری‌های تند و فراوان نیز روبرو بوده‌ایم. خود ما مردم در مقابل با خود ما مردم. کمی انعطاف و آگاهی بیشتر در کنار اینکه من نیز صددرصد درست نمی‌گویم می‌تواند هر کدام را قدمی به هم نزدیک‌تر کند تا اینگونه مدام از هم دورتر و در مقابل یکدیگر.

ما ملت البته کمی زیادی در دنیا خاص هستیم. فیلم‌های خارجی میبینیم. آنتن و موبایل و فیلم‌های همه مدل را نهانی مشتاقیم. رقص‌هایشان را تقلید می‌کنیم. جشن‌هایشان را الگوبرداری می‌کنیم. در عکس‌ها و مجالس متفاوتیم. زمانی که توریستی به کشورمان می‌آید آنها را ازمابهتران می‌دانیم و بیش از مردمان خودمان آنها را احترام‌گذاریم.در تنهایی خود نیز گاهی در افکارمان بسیار متفاوتیم. در پوشش خود نسبت به دهه‌هایی که زیستیم نیز بسیار متفاوتیم. همین ما که هنوز بسیاری از عکس‌ها و رفتارهای همین یک دو دهه قبل خود را ناشیانه و مضحک می‌دانیم و معتقدیم نسل سربه‌راهی بودیم؛ نسل سربه‌راه پشیمان از آن همه سربه‌راهی افراطی. اصلا ما خوب ما فرشته ما برگزیده، آیا اگر آن زمان این‎همه ارتباطات جهانی در دسترس شما هم بود به همان اندازه سربه‌زیر و رام بودید؟ ویدیوهای داخل بقچه و زنبیل و دزدانه موسیقی گوش کردن‌ها را از حافظه پاک کرده‌اید؟ مگر زمان ما کاری فراتر از وصل کردن دو قوطی با نخ و حرف زدن با هم به‌عنوان اختراع و نوآوری بعد از مرحوم گراهام‌بل، و در سطوح بسیار پیشرفته‌تر فوت کردن داخل گوشی و یا زنگ زدن و فرار کردن بر‌می‌آمد؟ همان‌ها را هم که انجام می‌دادیم ولی بعد هم وجدان‌درد داشتیم و گاهی طلب استغفار می‌کردیم. آیا می‌توانیم  به بچه‌های این نسل بگوییم که مثل ما باشند و نهایت در موبایل فوت کنند یا با درب زدن و فرار کردن هیجان خود را تخلیه کنند یا نامه‌های عاشقانه خود را به کفتر بسپارند و با ترانه‌ مربوطش همنوایی کنند؟ آیا با این طرز تفکر، ما را ترکیبی از اسکول و شنقول و شاسکول نمی‌بینند؟ انتظار داریم با این دید، منطق و دلیل ما را بپذیرند؟

بالانس نداریم. شده‌ایم گربه‌ی سبیل کنده. این‌بار از آنور بام به اینور بام افتاده‌ایم. خود را ظاهرا بسیار مقبول و موجه هم می‌دانیم.  اما در کل به سمتی رفته‌ایم که خودمان معتقدیم که چون خیلی خیلی به خیلی چیزها معتقدیم احتمالا پس خیلی معتقدیم و به اعتقاداتمان هم خیلی‌تر مقیدیم. این است که اغلب فرصت سازندگی نداریم چون ذهن‌مانددستانمان پر از مشغله‌هایی است که ما را از اصول غافل کرده. یک دست‌مان مشغول و دربند حفظ نقاب‌های که مصلحت می‌دانیم یا منفعت یا هردو. یک دست به برداشتن نقاب‌های دیگرانی که می‌شناسیم یا نمی‌شناسیم اما انگار از واجبات ماست که حتما باید بشناسیم. به هرآنچه هم که نمی‌گیریم یا بد می‌گیریم یا نصف‌ونیمه می‌گیریم یا حتی مخالف ذهنیت و تفکر خود هم که بگیریم، بلادرنگ برچسب سیاسی و یا مذهبی می‌زنیم. (خود من نیز برای نوشتن همین متن انقدر باید به آن بپردازم و بسنجم و حذف و اضافه کنم که احیانا بعدها به اشتباه به تریش قبایی برنخورد و بد تفسیر و تعبیر نشود) خود ما مردم در مقابل خود ما مردم. نسل در برابر نسل. اینجا مطمئنا نه آسمان مقصر است و نه زمین. زمان هم که مسئولیت همه چیز را به عهده گرفته. مثل کامنت‌های پر از خشم‌ دنیای مجازی‌مان هر غفلت و کوتاهی و ناآگاهی خود را به پای کشور و دولت و حکومت و اجنبی و این‌طرف مرز و آنطرف مرز و ابابیل و اصحاب فیل نیندازیم و از ایرادهای بنی‌اسرائیلی‌مان پایین بیاییم. .

خلاصه بدجور جانشین خدا در زمین شده‌ایم. خود خدا را از این عنوان پشیمان کردیم بسکه بد برداشت کرده‌ایم. خدا این‌گونه خدایی نمی‌کند که قشرهایی از ما در همین یک ذره بخش ریز اما غنی در خاورمیانه. برای تفاوت‌ها و خطاهای خُرد دیگران قاضی‌القضات و برای گناهان درشت خود سرسخت وکیلان مدافعیم. هر دو نسل بسیار سردرگمیم و بسیارتر نیاز به بازنگری و بازاندیشی و بازسازی اندیشه‌هایمان داریم. بسیار فراتر از آنچه تصور می‌کنیم. بپذیریم که ما نیز نمی‌خواهیم بپذیریم که با نسل فراوان متفاوت امروز نمی‌توانیم به روش‌های دهه‌های بسیار گذشته سخن بگوییم. آنها بهتر زیستن را به احتمال قوی با بهتر عمل کردن ما می‌آموزند. کار آسانی نیست اما آنها دهه‌های زیستی ما را تجربه نکرده‌اند، نزیسته‌اند، ندیده‌اند و نمی‌توانند احساس کنند؛ همانگونه که خود ما دوران پیشین همچون قاجار یا ماقبل را.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *