جای خالی و کلمه‌ طبق شرایط

گپ خانمانه:

_ فلانی از وقتی از همسرش جدا شدند و شوهرش ازدواج کرده خیلی هم روشنفکرانه‌تر دارند زندگی می‌کنند. روابطشون دوستانه است و محترمانه. آقا حتی برای مراسم فارغ‌التحصیلی دخترش رفته تهران و با هم برگشتند کرمان.

_ چه جالب!

_ آره به‌خاطر این‌که بچه آسیب نبیند با هم در تماس هستند فقط جدا زندگی می‌کنند.

_ من هم شنیدم که فلانی هم از همسرش جدا شد به این دلیل که بچه نداشتند. آقا ازدواج کرد ولی گفته بود ببین من دوستت دارم و شرایط ایجاب کرد که از هم جدا بشیم ولی من که نمی‌ذارم آب توی دلت تکون بخوره. همه‌جوره در کنارتم. و هست حالا نه همه‌جوره اما خیلی‌زیادجوره. هر کدوم هم زندگی خودشون رو دارند.

_ فلانی هم به خاطر این که بچه آسیب نبیند داره زندگی می‌کنه ولی قراره بلافاصله که فرزندش دیپلم گرفت و راهش را پیدا کرد، جدا بشه و بره و با فرد مناسبی که قراره با هم خارج از ایران زندگی کنند، زندگیش رو ادامه بده و عمرش را تلف نکنه.

_ فلانی و فلانی هم که جدا شده بودند بعد از مدت کوتاهی هرکدام ازدواج کردند و الان که خانم ازدواج کرده، آقا برگشته به خانم سابقش گفته که من بچه را به تو نمی‌دهم. دخترم نباید زیر دست یه نامحرم بزرگ بشه. و دوباره اوضاع  زندگی قمردرعقرب شده ظاهرا.

_ طلاق گاهی آخرین چاره و بهترین راه‌حله. اما این مدل زندگی بعدی که بعضیا  زیادی بابش کردند نشان از ناشی‌گری و نابلدی‌های احساسیه بیشتر تا نارضایتی و ناچاری. بحث قضاوت نیست اما برچسب مثبت به هر چیزی بزنیم لزوما اون رو مثبت نمیکنه. بهتر نیست این روشنفکری‌ها را به جای بعد از جدایی‌ها، قبل از جدایی داشت و مشکل را بهتر حل کرد. این آدم‌ها که همون آدم‌هایی هستند که تا چند وقت قبل هر کدوم اون یکی رو منتر خودش کرده بود و جانش را به لب رسانده بود و رفتار یا کلام مناسبی برای ادامه نداشتند و با کلمات نامناسب جاخالی یکدیگر را پر کردند. حالا خدایی بعد از طلاق، به کام هم شیرین‌تر شدند یا مشکل سقف داشتند فقط؟ تا قبل از طلاق که از بچه گرفته تا کتخدا تا شورای محل و شورای شهر و دادگاه و ریش‌سفیدا و اهل محلی که در مراسم تا پاسی از شب وصل حضور فعال داشتند نتوانستند آنها را مجاب به حل مشکلات و ادامه زندگی کنند و تحمل ریخت همدیگه خارج از آستانه‌ی ظریف طاقت هر کدام بود و نه جناب مستطاب و نه سرکار علٌیه انقدر به وساطت‌های هیچ موسیو و مادمازلی گوش دل نسپرند و هر یک دیگری را معلق نگه داشت که ماجرای مشترکشان از کفر ابلیس مشهورتر شد و مدتهای مدید هر دوطرف گوش خوابانده بودند و عاشقانه و مشتاقانه منتظر رای دادگاه بودند تا هر کدام سریع‌تر به الدورادوی خود برسند. آیا چی شد این وسط که بعد از اعجاز روشنفکری حالا جای خالی هم را می‌توانند با رفتار و کلام مناسب پر کنند؟ و به اتفاق پنهان از دید رقیب برای دیدن جشن فارغ‌التحصیلی پرنسس‌شان که در فقدان‌های زیاد بزرگ شده لحظه‌شماری می‌کنند؟!

حالا واقعا خوبه که “بچه” طفل معصوم این وسط از اول نا آخر همه نقش‌ها و مسئولیت‌ها را عهده‌دار شده. با تله‌های دروان بچگی زمین و زمان را به هم می‌دوزند تا عاشقانه به هم برسند، بچه‌ها را به دنیا می‌آرند تا بتونند رابطه را حفظ کنند بلکه پابندی بشن که والدین از دست هم فرار نکنند. بعد هم بخاطر بچه تحمل می‌کنند. اما بعد ناگهان بخاطر بچه جدا می‌شوند و غیرمترقبه به خاطر بچه دوستانه ادامه می‌دهند و احتمالا بخاطر بچه اون دو نفر جدید را هم از زندگی ساقط می‌کنند و نخود نخود هر کی برگرده خونه‌ی خود. بعد هم از شوک خارج میشنوند که ای داد در کل باز بخاطر بچه‌ها اصلا نمیتونند با هم زندگی کنند. عجب عوامل فتنه‌ پشت صحنه‌ای هستند این بچه‌های معلوم‌الحال و ما خبر نداشتیم! این وسط فقط بیچاره پدر و مادرهای متعصب روشنفکر.

کوتاه بیایییییم. انقدر خودمون و دیگری رو هیجانی بازی ندیم. بچه‌ها رو هم از بازی بچه‌گانه نندازیم. قشنگ‌تر نیست بذاریم اونها بچه‌گانه بازی کنند و ما هم عاقلانه کمی زندگی.؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *