امروز صبح داشتم برای خودم مطالب روزانهام را مینوشتم. در حین نوشتن قلاب ذهنم بدون مقدمه به بخشهایی از کتاب <لذات فلسفه> اثر <ویل دورانت> گیر کرد. همان کتابی که چندی پیش ذهنم را با قلابش به سمت خودش کشیده بود. مطالب جذاب و گریزپای این کتاب را هم بسیار دوست دارم. آدم را به تامل ترغیب میکند. بارها به خواندن و مرورش نیاز پیدا کردهام.
در حال حاضر به چند جملهی پایین از فصل پنجم این کتاب در باب اصول اخلاقی بسنده میکنم.
_ نگاه خود من به این جریان خوشبینانه است._
** اخلاق و ضداخلاق هردو دچار طوفان شدهاند؛ طنابهای کهنه برای نجات آنها از هم گسسته و طنابهای نوین برای آنها هنوز پیدا نشده است. کسی نمیداند که در دنیای فردا این کلمات چه معنایی پیدا خواهند کرد.
ما در میان دو عالم زندگی میکنیم که یکی از میان رفته است و دیگری ظاهر میشود. به همین جهت سرنوشت ما تا یک نسل دیگر نیز تشویش و آشفتگی خواهد بود.
ما مانند سقراط و کنفسیوس دریافتهایم که اصول اخلاقی مبنی بر قید و ترس از میان مردم رخت بربسته است و به دنبال اصول اخلاقی طبیعی هستیم که بر پایهی عقل باشد و نه ترس. شایستهی آن باشد که مردم روشنفکر تربیتیافته را قانع کند. کسانی که دارای اولاد هستند امروزه با هزاران مسئلهی اخلاقی و روانی مواجه هستند که جوابهای قدیمی ما برای آنها کافی نیست.
ما ناگزیر هستیم که برخلاف میل خود فیلسوف باشیم و عادات و عقاید خود را از نو بررسی کنیم و برای زندگی و اندیشهی خود اصولی طرح کنیم که با مقتضیات عصر ما سازگار باشد. ستارگان آسمان در عصر ما حیثیت مابعدطبیعی را از دست دادهاند و اصولی اخلاقی عصر ما نیز.
همه چیز باید از نو بنا شود حتی اگر مجبور باشیم مانند دوران توحش تمدنی از نو بسازیم.**
آخرین دیدگاهها