دنیای مجازی و واقعی دانش‌آموز

روزهایی که مدرسه میروم از همان ابتدای صبح چهره‌های خواب‌آلود بچه‌هایی را می‌بینم عموما خسته و خمار؛ پُرواضح است تا نیمه شب بیدار بوده‌اند. معمولا تا ساعت دو بعدازظهر مدرسه‌اند. فشرده و خسته‌کننده. – سال‌هاست که یک روز پنج‌شنبه تعطیل شده و برنامه در کل هفته چپانده شده.- بعد از مدرسه را تا غروب به ناهار و استراحت و گاهی کلاس‌های فوق برنامه می‌پردازند و البته موبایل و دنیای مجازی. اعتراف می‌کنند که اولین انگیزه‌ی شوق به منزل رفتن‌شان را موبایل در آن‌ها بیدار می‌کند. در کنار یار مهربان‌شان موبایل درس‌های روز بعد را باید آماده کنند. تمرکزها کاملا پایین و ذهن‌ها هم گاهی آشفته از هرآنچه به تماشا نشسته‌اند. آستانه‌ی تحمل‌شان نیز گاهی بسیار پایین.

چند روز قبل یکی از بچه‌های گردن‌گلابی کلاس به دنبال متلک‌پرانی و لنترانی گفتن به هم‌کلاسی‌اش، چنان کتک مفصلی خورده بود که ماه و ستاره جلوی چشمانش به پرواز درآمده بودند. بعد از مدرسه هم پی‌گیر همین موضوع میرزاوالده‌ها با هم بحث‌شان شده بود و این وسط میانجی‌گری اعضای انجمن مدرسه هم جواب نمی‌داد. از بخت مساعد من این دعوا که ریشه‌ی ستبری در سال قبل داشت، نم‌نمک به آبان امسال کشیده شده بود و جرقه‌ی انفجارش دو دقیقه‌ی پایانی کلاس اینجانب که بر حسب شرایط اضطراری از مدرسه بیرون رفته بودم، زده شده بود و فتنه‌ای مفصل به پا شده بود و داستان به نوعی به کشتی‌کج رسیده بود.

جالب‌تر اینکه کل ماجرا کنار رفته بود و من و دو دقیقه‌ی آخر کلاس‌م داشتیم به تنهایی مسئول کل جریان می‌شدیم. بچه‎‌ها نامردی نکردند و گفتند خانم ما تمرین‌هایی که دادید را انجام دادیم و نزدیک زنگ بحث شروع شد و زنگ که خورد زدوخورد شد و ربطی به کلاس شما نداشت، اما این مساله باید زودتر حل می‌شد. از اول صبح بحث بود.

ریشه‌های این هیجانات یکی و دوتا نیست، منتهی عموما توجه لازم جهت پیشگیری آنها مبذول نشده و بعد از هر اتفاقی، نگاه‌های مجرم‌یاب ناظران یا به سمت معلم به صدا درمی‌آیند یا سمت پدر و مادر. بعد هم پرونده به سمتی مختومه اعلام می‌شود تا پرونده‌ی بعدی.

  به دانش‌آموزانم می‌گفتم: “بچه‌ها! لطفا کمی استفاده از موبایل رو کمتر کنید. نمی‌گم کنارش بذارید. به هیچ وجه. اما برای استفاده از اون، زمان داشته باشید؛ مثلا به عنوان پاداش پایان هر فعالیتی وقتی رو به موبایل‌تون اختصاص بدید اما شب تا دیروقت بیدار نمونید. ببینید شما حداقل سی نفر توی یه کلاسید، جدا از انرژیی که اول صبح از من معلم می‌گیرید و نوش جونتون، اگه نفری فقط یه خمیازه  بکشید که منی که چشم‌توچشم شمام، تا آخر کلاس دیگه دهنم بسته نمی‌شه. پشت‌بندِ شما من هم چپ و راست به خمیازه می‌افتم. این یه اثرش. ده دقیقه از کلاس هم که اجازه میدم صبحانه بخورید غش نکنید بیفتید روی دستم. درسی  که در مابقی وقت کلاس می‌گیریدرو که حتما لازمه توی خونه یه مقدار براش وقت بذارید. بیایین یه مقدار از گوشی فاصله بگیرید هم برای تمرکزتون خوبه هم انرژی‌تون هدر نمی‌ره هم صدتا فایده دیگه که خودتون از من به‌ش آگاه‌ترید.”

بچه‌ها: خانم موبایل تمرکز ما رو به هم نمی‌ریزه. به‌ش عادت کردیم .

من: “ببینید همیشه یه مواردی هستند که چه با نگاه عقلی و چه با شواهد علمی انکارپذیر نیستند. مثلا گفته میشه از 11 میلیون گیرنده‌ی حسی 10 میلیون آن بصری است. بخواهیم نخواهیم، همه‌ی ما به لحاظ بصری تحت تاثیر محرک‌ها قرار می‌گیریم. توی یه آزمایش به معتادین در حال ترک کوکایین بین تصاویر متعدد از یک ویدیو، فقط 35 میلی ثانیه تصویر کوکایین  نشان داده شد. با همین 35 میلی ثانیه مدارهای لذت و اشتیاق در ذهن آنها دوباره فعال شد. ما ناگزیریم نشانه‌های اعتیاد رو تا حدممکن از خودمون دور کنیم. برای مطالعه و نوشتن و هر کاری که نیاز به تمرکز و تفکر عمیق داره ناچاریم تمامی این نشانه‌های حواس‌پرتی را از خودمون دور کنیم. لازمه با برنامه از موبایل استفاده کنیم و زیاد توی دنیای مجازی غرق نشیم.”

 بچه‌ها ادامه می‌دهند: “خانم  توی مدرسه که اجازه‌ی استفاده از موبایل را نداریم. ما قبل از هر چیزی به شوق موبایل می‌ریم خونه. پدر و مادر ما خودشون مدام سرشون توی گوشیه و ده تا یکی از حرف‌های ما رو می‌شنوند و اهمیت می‌دهند، اما کافیه یه لحظه گوشی رو دست ما ببینند، تمام حواس‌شون همون لحظه فعال میشه و معطوف میشه به ما. توی خونه هم استفاده از اون رو زهر جون‌مون می‌کنند و نمیذارند به میل  برنامه‌ی ما باشه. پس بهترین زمان استفاده وقتیه که یا والدین‌مون خوابند یا فکر می‌کنند که ما خوابیم. اگه همیشه هم به حرف مامان و بابا باشیم که افسرده می‌شیم. میگن زیاد نباید بیرون بریم چون خطرناکه و نگران میشن، خونه هم که کنارشون هستیم موبایل خطرناکه و باز نگران میشن. خودشان هم که همیشه خسته‌ و گرفتارند. ما با چی سرگرم باشیم که از اونها خسته‌تر نشیم؟”

 و این داستان‌ها ادامه دارند…

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *