رابطه‌های بی‌خیال عاطفه!

خواستم کمی از مباحث مربوط به عشق‌وعاشقی و رابطه و ازدواج بنویسم. مجموع دانش و دیده و شنیده و اندوخته‌های آموخته‌هایم را مرور کردم. دیدم نه به خودم اجازه‌ی پا در کفشِ متخصصانش می‌دهم و نه حوصله‌ی پرداختن به کلیشه‌های رایج را دارم. به هر زبانی هم که می‌خواستم بنویسم معمولا یا قبلا گفته شده یا شنیده شده بود -هرچند گاهی هم اصلا توجهی به خوانده‌ها و شنیده‌ها نشده.

نهایتا به زبان نزدیک به ادبیات خودمان شروع به نوشتن کردم تا اقل‌ّکم قلم‌ خودم خشک نشود. هربار بخشی از تراوشات ذهنی سلیم منطبق با افکار حلیم و علیم خودم را در صفحه‌ی خودم ثبت می‌کنم. این بار یادآوری حکایتی از ایرج میرزا من را به نوشتن این مطلب ترغیب کرد:

دوستی از خانواده‌ای متمول از محاسن عروسش صحبت می‌کرد که بیشتر از یک سال از روابط خانوادگی‌ پرطمطراقشان می‌گذشت و خانم بدون مهریه و جشن و مراسم پذیرفته بود که فعلا عروسانه! در حد امکانات، در خدمت زندگیی مشترک! باشد. همه این ماجرا را اطلاع داشتند اما حتی در عکس‌های مشترک خانوادگی و پیج‌های مجازی کمترین اثری از آن خانم و این اشتراک نبود. شاید این را نیز پذیرفته بود که همچنان باید <آسه بره و آسه بیاد.>

  دلیل را پرسیدم گفت: «هنوز وقتش نیست!» برایم سوال شد که چطور!؟ پاسخ داد: «من بچه‌هامو در روابط آزاد گذاشتم تا توی انتخاب‌شون به اشتباه نیفتند. خودشان عاقلند، تحصیل‌کرده‌اند، آگاهند. مثلا فلان دوستشان حدود چهل سال داره و ما هر فصل اونو با یکی می‌بینیم. برای خودش زندگی می‌کند. تفریح می‌کند. میان،  میرن ، دور هم خوش‌اند، آشنا می‌شن و آخرش هم قطعا همسر خوبی انتخاب خواهد کرد و…»

با خنده پرسیدم :«بالاخره مهم اینه که اون آخرش کِی هست. اصلا هست؟ می‌رسه؟ اصلا چرا این‌همه با آن همه آشنا میشه؟ و چه تضمینی هست که بعدها انتخابش بهترین باشه؟ و بعد هم خودش برای کِی و چه منظور دنبال بهترین است؟» گفت: «دیگه خدا داند؟»

ادامه دادم: «اینطور که شما میگی چندین ساله  اونو با همین روال زندگی می‌شناسی. ظاهرا مردیه نه برای تمام فصول که برای نهایت یک فصل. تکلیف مخاطبانش چی میشه؟ چطور خانمی میتونه پر از احساس زنانه و ظرافت احساسی و مادرانه باشه ولی فصلی و دو فصلی در رابطه‌ای بمونه و به این راحتی رها بشه؟ به نظرم این روشن‌فکر بجای اینکه وسواس انتخاب همسر خوب را داشته باشه، بدون اینکه خودش ویژگی‌های همسر خوب را بدونه یا داشته باشه، بهتره به فکر هم باشه کسی رو انتخاب کنه که حاضر باشه توی زندگی مشترک روزانه پوشک اونو عوض کنه!»

بحث کمی ادامه یافت و این صحبت تمام شد. این بحث مختص این خانواده نیست. آن فرد الان حدود چهل ساله است و همچنان از یک فرایند انتظار نتیجه‌ی متفاوت دارد. نسل‌های امروز که بعضاً  از پانزده سالگی خود را درگیر رابطه بدون نظارت و پنهان می‌کنند اگر تا سی تا چهل سالگی همچنان بلاتکلیف احساسی باشند یعنی عمری معلق در احساسات بیمار مانده‌اند. در نهایت نگاه خوش‌بینانه نیز ترس و نگرانی از غفلت و ناآگاهی و نبودن آموزش‌های مناسب  سایه‌اش گسترده‌ می‌شود.   

مدتهاست فاز روشن‌فکری توی کشور ما حتی تا دورترین روستاها انقدر شدت پیدا کرده که نه تنها بسیار افراطی و شعاری توی تک‌تک سلول‌های روح جامعه‌ی ما نفوذ کرده بلکه در خیلی موارد برق ظاهرش عقل از سر اروپایی‌ها هم پرانده- آن‌هم نه روشن‌فکری به معنای واقعیِ داشتنِ افکار روشن و ذهنیت باز و اهل رشد و مطالعه بودن و خلق ایده‌های نو در بهتر کردن دنیا برای زندگی؛ که زیر سوال بردن تمامی ارزش‌ها با تقلید و پیروی کورکورانه از افکاری معلق که نه ریشه‌اش را می‌شناسند و نه تبعاتش را.

چه از آنطرف بام چه از اینطرف بام، در هردو لبه خطر سقوط وجود دارد. زمانی ازدواج زیر یک سقف رفتن بود بدون حتی دیدن دو فردی که قرار بود با هم سال‌ها زندگی کنند.

زمانی مراحل نامزدی و عقد و عروسی بود و کسی که مراتبش را رعایت می‌کردند تا حدی انتخاب‌های موفق‌تر و زندگی آرام‌تر و کم‌تنش‌تری را تجربه می‌کرد_ با شناختی نسبی و انعطاف و احترام لازم متقابل در زندگی  و برقراری موازنه‌ی لازم برای بقای زندگی مشترک.

همان زمان هم عده‌ای درگیر تعصبات خود در مرحله‌ی پرش با میله مستقیم از خواستگاری به مراسم عروسی بودند و هر سه مرحله را یکی می‌کردند همچنان که مراسم تشییع و سوم و هفتم و چهلم و سال اموات را. البته دلیل نامگذاری مراسم مختلف وقتی قراراست همه در یک روز برپاشود هنوز برکسی روشن و معلوم نیست و اگر هست بنده از آن بی‌خبرم.

امروزه شاهد تکرار همان سنت‌هایی هستیم که غلط پنداشته شده ولی با رنگ و لعابی نو جلوه‌گری می‌کند. از مرحله‌ی دیدن به سمت زندگی مشترک. تنها فرقش نداشتن تعهد است که اصلی‌ترین پایه‌ی شراکت است و به نظر من این سبک جدید خود نوعی پسروی خودفریبانه در نقابی به ظاهر موجه و شکیل است و نه به‌روزبودنی روشنفکرانه.   

به نظرم بارزترین  موردی که در روابط امروزه بسیار مشهود است این است که معمولا خود افراد اصلا دلیل واقعی رابطه ساختن‌شان را نمی‌دانند؛ گویا فقط برحسب شرایط می‌خواهند به هر قیمتی شده از قافله جا نمانند و رابطه‌ای بسازند ولو درحد امتیاز سالانه یک خرس در هر ولنتاین. (خود ولنتاین در کشور ما پررنگ‌تر از مناسبت‌های مشابه ایرانی است.)

حتی گاهی این‌که مخاطب چه‌کسی باشد چندان اهمیتی ندارد. آنچه مهم است این است که خود فرد برچسب «بی‌عرضگی«، «تنهایی»، «مجردی»، «لابد مشکلی دارد» و «مغرور و خودشیفته» نخورد- آن هم از خاله‌زنک‌ها و عمه‌بلقیس‌هایی که عمری در تمام صحنه‌ها و عرصه‌های زندگیِ دیگران فعال بوده‌اند و البته در این مورد بیش‌فعال.

گاهی هم دلیل ارتباط بعضی آدمها و تلاش در یافتن پارتنرشان این است که در مقطعی از زمان تنها نباشند- طبیعتا این نوع حس تنهایی را هم می‌توان با هرکسی پر کرد؛ مخاطب عملا امتیاز رفتاری و شخصیتی نسبت به کسی ندارد و سَوا نشده، متاسفانه تیری در تاریکی به او خورده و تا مدتی بساط سرگرمی فردی را فراهم آورده.

هشدار این مدل روابط سطحی و بی‌پایه این خواهد بود که نه تنها تنهایی فرد پر نمی‌شود و نه تنها بار فکری از او برداشته نمی‌شود بلکه تمایل افراد در این روابط به تعهد، مسوولیت و تشکیل خانواده به بهانه‌های متعدد بسیار کم‌رنگ می‌شود.

رابطه ساختن به هدف شناخت و آشنایی با داشتن حد ومرز و رعایت اصول رابطه بد نیست اما از هول حلیم به دیگ افتادن و حدومرزی برای رابطه نگذاشتن و به تکرار از این دیگ به دیگ دیگر پریدن و مدام درگیر روابط بودن قطعا موجب سردرگمی و سرخوردگی می‌شود.

این سردرگمی موجب می‌شود یا فرد سراغ ازدواج نرود چون ترس از تعهد و مسوولیت دارد (به‌ویژه برای آقایان که اعتماد خودشان هم به مخاطب کم می‌شود) و یا اینکه این تجربه‌ی روابط آزاد بی‌مرز از جذابیت طبیعی زندگی مشترک آینده افراد بسیار می‌کاهد. به این دلیل که در جایی اشتباه تمام حرفها قبلا به تکرار بیان شده و تمام احساس‌ها ابراز شده و درواقع به هدر رفته. در این موارد زندگی مشترک آن شور و احساس طبیعی خود را که قبلا در جاهای اشتباه نشت کرده، تا حد زیادی از دست می‌دهد و عواطف به اشتباه هدایت می‌شوند و زندگی به دور و تسلسل فرسودگی وارد می‌شود. به این دلیل که چنین افرادی در زندگی مشترک نیز اغلب در پی انتظارات و نایافته‌های غیرواقعی هستند که در تجربه‌‌ی روابط آزاد متعدد نیز به دست نیاورده‌اند. عموما این افراد پس از ازدواج هم سردرگم‌تر و تنهاترند.

ازدواج و رابطه‌ با فردی که مخاطب ما نباشد نه تنها به دلیل این که از پایه سست و متزلزل است مدام درگیر تنش و اضطراب فروریختن است، بلکه فردیت فرد را به قدری زیر سوال می‌برد که آرامش نسبی خود فرد را نیز به تاراج می‌برد.- خواه پس از تکرار تجارب رابطه‌ای باشد و خواه به دلیل عدم شناخت ناشی از ممنوعیت‌ها و محدودیت‌های افراطی ناشی از باورهای نادرست.

لازم است کمی بیشتر مراقب احساساتمان باشیم و دقت کنیم که در روابطمان چنانچه چیزی را به دست نمی‌آوریم لااقل چیزهایی را هم از دست ندهیم.

<بوده است خری که دُم نبودَش
روزی غم بی دُمی فُزودَش
در دُم طلبی قدم همی زد
دُم می طلبید و دَم نمی زد
یک رَه نه ز روی اختیاری
بُگذشت میان کشت زاری
دهقان مگرش ز گوشه‌ای دید
بَرجَست و از او دو گوش بُبرید
بیچاره خر آرزوی دُم کرد
نایافته دُم دو گوش گُم کرد.>

<ایرج میرزا>

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *