مینویسم
برای او
که یکی بود
اما یکی بود که بود
شاید مسیحای زمان حال من بود
شاید عزراییل آیندهام.
هرکه بود
پرنده وحشی من
بی زحمت هیچ دانهای
در دامش رام گرفتار آمد.
دامی که نه کور میکند
نه شفا میدهد
اما سنگ بنایش به شفاست.
بودن در این بند دربندم نکرده
اما پای گریزم را نامحسوس بسته
آنگونه که گویا
با احساسی مادرانه
و تعهدی پدرانه
تا بزرگ نشدنم
در دام حوادث رها نخواهم شد.
مینویسم برای خودم
که با عزراییل نیز
از در آشتی درآمدم
با امضای تعهدنامه بازگشت به خویش
بدون کمترین اندیشه طرح نقشههای فرار
با ایمان به اعجاز
از ثبات در راه مستقیمی که
پس از قبول یکی از هزاران تکرار عبارت
پذیرفته شده و
آنگاه هدایت شدم.
.
آخرین دیدگاهها