ازدواج و عشق و تنفر و قهر و آشتی و ترانه

_ دیگه خسته شده‌ام. تو تا جای من نباشی نمی‌فهمی. هیچ‌کس نمی‌فهمد. همه فقط مصلحتی نصیحت ‌می‌کنند به رعایت مواردی که خودشان حتی قلبی باور ندارند.

_ زندگی برای همه به نوعی سخت است. اگر کسی صمیمانه نصیحتی می‌کنند لابد دلشان نمی‌خواهد شرایط بدتری برایت ایجاد شود.

_  آخه دیگران خودشان چه زندگی دارند که من را نصیحت کنند. همه‌شان دارند از فشار و ملال زندگی دارند می‌ترکند. آخرش چی؟ تا کی باید این سختی را آگاهانه تحمل کرد  وقتی در واقعیت راهی برای آن پیدا نمیکنی؟ مشکلات زندگی مشترک را باید مشترک حل کرد. این که «من عقل کل هستم و راه من راه درسته» نداریم. نه حاضر به همفکری و حل مسأله است نه مطالعه‌ای در این زمینه دارد نه به مشاوره اعتقاد دارد. دو تا جمله  و کلیپ در اینستا می‌بیند لحظه‌ای جوگیر میشود و هر آنچه برای دفاع از خودش لازم است را کنفسیوس‌وار ادا می‌کند و روز از نو روزی از نو.

_ مگر از ابتدا اخلاقش را نمی‌شناختی؟ حداقل کله‌شق بودنش و ترسو بودنش را می‌شناختی.

_ مگر فقط مشکل این است؟ این مشکل من تنها نیست مشکل چند نسله. به ما چقدر اجازه و زمان شناخت داده شد؟ مثل دو تا عقب‌افتاده‌ی حجری نیم ساعت فرصت صحبت داشتیم. همه تایم می‌گرفتند و بعد خوشحال خوشحال ننه‌ها و باباها می‌رفتند سر اصل مطلب که محاسباتی شامل تعداد سکه و شاخه های گل هوم‌هوم و شیربها و خون‌بها و تاریخ مراسم دامبلی دیمبو و مدل غذاهایی بود که چشم حسودها را در بیاورد و ازین خزعبلات. بعد هم اصل مطلب عروس و داماد چی بود؟ فردای شکوهمند عروسی که حالا خیلی که زمان ما ملت پیشرفت کرده بودند این یک مورد چرت پر از تحقیر و توهین  را محض حیای با تاخیر ایجاد شده حذف کرده بودند. عروس و داماد می‌بایست مثل جاسوسان سازمانی با هم در ارتباط باشند. همه چیز هم که حرام اندر حرام بود و مثلن اصل نجابت بود که البته اصول قانونی‌اش برای نجیب و نانجیب یکی بود. آخه یکی نبود بگوید اگر بیان احساس و رابطه داشتن اشکال دارد چرا پنهانش اشکال ندارد و جد اندر جدتان داشته‌اید. اگر اشکال دارد باز هم چرا داشته‌اید؟ حریم خصوصی را هم همه بلد بودند و نیاز به نگهبان و حفاظ نداشت. میدانی حتی حرف زدن از آن باورهای کلیشه‌ای هم خونم را آنقدر به جوش می‌آورد که در رگهایم قل‌قل میزنند. نوعی مراسم نئاندرتالی در پوشش‌های روز.

_  درسته اما نسل الان هم که آزادند و پر از تجارب رابطه‌ای، چرا انها رابطه‌ی پایدار نمی‌سازند. مشکل کجاست؟

_ ما همیشه یا از این طرف بام افتادیم یا آن طرف. در هر صورت تعادل در کار نبوده است. دیروزی‌ها همه مهارتی می‌آموختند و در کنار آن گذشت به بهای روح و جان و امور معنوی و تعهد سالم و ناسالم تا دم مرگ به هر قیمت جزو باورشان بود_ همه چیز بجز مسایل مربوط به روابط مرد و زن که حتی صحبت از آن تابو بود و پس از آشنایی کوتاه چند ساعته تا چند روزه و در اوج روشنفکری یک تا سه ماهه آن هم به صورت رسمی و  عقد و عملن رنگ کردن خر بود که به جای قناری به فروش می‌رسید_ گورخر بماند_ اما امروزی‌ها با اینکه روابط را بسیار بلدند ولی از بقیه مهارت‌ها جا مانده‌اند. برای زندگی مشترک همه‌ی این موارد در کنار هم ریشه‌ی آن نهال رابطه را محکم نگه می‌دارد و با رسیدگی بعد درخت سرپا می‌ایستد و در شرایط مساعد و نامساعد رشد می‌کند و ادامه می‌دهد. غیر از این زر و زور زیادی زدنه. 

_ می‌فهمم  اما شما دو تا بچه‌ی ناز و قشنگ دارید. زندگی آنها چی؟

_ اگر آنها نبودند که همان ابتدا مثل دو تا آدم عاقل رفته بودیم پی زندگی خودمان. اما آن طفلی‌ها با وجود تنش‌های بین ما هم زندگی‌شان تباه‌تر میشود.

_ هم تو درست میگویی و هم من. اما جدایی همیشه هم بهترین راه نیست مگر اینکه آخرین راه باشد. ببین دو تا خواهر و برادر هم که از یک خون هستند و زیر و بم زندگی هم را بلدند و کنار هم و با هم بزرگ شده‌اند، از خردسالی تا بزرگسالی کنار هم مدام با هم بر سر مسایل خرد و بزرگ ناسازگاری  داشته‌اند و خواهند داشت. چطور میتوان انتظار داشت  با پسر مردم و دختر مردم که کاملن با تو بیگانه است با چالشی مواجه نشد و شبانه روز فیلم هندی بازی کرد. آدم با هم‌اتاقی هم‌جنس خودش هم سر سازگاری مدام را ندارد زندگی مشترک درکنار محاسنش معایبی هم دارد این است که اصطلاحن میگن  ازدواج کله‌ی خر می‌خواد و دل شیر. اما ماندن در این قلعه‌ی اسرار آمیز کمی سخت‌تر از ورودش است و البته برای عده‌ای ورودش بسیار آبکی وآسان و خروجش بسیار آسانتر. به هر حال قلعه ایست که برای ادامه حیات و امنیت بیشتر روح و روان ساخته شده. 

و حرف اخرم: آهای خوشگل عاشق،  این پسر یا دختر مردم همانطور که اولش پکرت می‌کند وسط و آخرش هم پکرت خواهد کرد اما به شکلهای مختلف و همچنان که آن زمان میخواندی: «امسال از هر سال عاشق ترم کرده. تو خودم مونده‌ام منو دوست داره یا نه. دلم خواست بشم عاشق. مثل تو پیدا نمیشه دلبری. چشای سیاهش منو جادو کرده. روزا باتو زندگی را پر از قشنگی میبینم. میمونم کنارت درست مثل سایه‌ات  از امروز تا هر روز تا اون بی‌نهایت» بعدها هم باید ادامه ترانه را بخوانی چون گاهی به عمد یا سهو «توی موج غم شناورت کرده ،وای نگو انگار دست‌به سرم کرده. و گاهی هم پیش می‌آد که هم نامهربونه هم آفت جونه و هم قدرت ندونه. گاهی میرسی به این که آدما از آدما زود سیر میشن. خبر آوردن میدونم خیلی شلوغ شده سرت». در ضمن این را از نیز از من بشنو که مقایسه نکن و رازهای زندگی‌ات را تا حد امکان حفظ کن و هرکسی را  مشاور و سنگ‌صبور ندان_ «به هرکی رازتو تو نگو سوز و سازت‌و تو نگو اگه دوستش داری که داری تو هر چاردیواری تو نگو. بپا انگشت‌نماش نکنی از اینها بدتراش نکنی. ولی هرجا دیدیش تو کوچه بهتره که سلام بکنی. چرا؟ چون دیوار موش داره موش هم گوش داره» این ترانه‌ها را نخواندند که ما فقط برقصیم. خواندند که گاهی هم کنار رقص دو تا پند حکیمانه هم ازش یاد بگیریم که نرسیم به اینکه بخونیم: «نههه نمی‌خوام ببینمت نههه دیگه حرفش هم نزن. روزی بد من عاشق تو بودم ولی دیییگه دیگه دلم تو رو نمی‌خواد توووو رو نمی‌خوام ببینمت. حیف حیف از عمرم به پای تو هدر شد.  آخه چقدر تحمل چقدر التماس، یادت باشه اون بالا هم یک خداست. رفتی و حرف منو گوش نکردی، برو‌که الهی دیگه برنگردی. جات هم اصلن خالی نییییست»

باز هم کمی  زمان بده فکر کن واقعیت را دقیق ببین. هیچکسی بجای دیگری نمیتواند واقعیات را ببیند. گور بالای نصیحت‌ها اصلن.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *