بخشی از خودمان را برای خودمان نگه داریم*

بعد از مدتها سری به باغ زدم. به محض ورود متوجه شادابی رو به کاستی چهره‌ی او شدم. جاندار است که ادراک و احساس دارد_ کم‌توجهی او را می‌پژمرد و می‌میراند. به یاد این بیت افتادم: «سرایی را که صاحب نیست ویرانی است معماری،  دل بی عشق میگردد خراب آهسته آهسته»

هر بار که به دیدنش می‌روم افسوسم اینست که چرا مدتی‌است کم به او سر می‌زنم و کم از طراوت دور از هیاهویش بهره می‌گیرم. هر بار که می‌بینمت لبریز از شوق او را به وعده و امید دیدار مجدد ترک می‌کنم اما باز سیر سریع این دنیا این مجال را از من به تکرار می‌گیرد و دیدار بعد به سادگی میسر نمی‌شود. 

فصل چیدن بادام و انگور بود و در فاصله‌ای که دیگران مشغول برداشت شدند، در خلوتی زیر سایه درخت خواستم فایلی صوتی گوش دهم. قبل از آن کمی به سکوت دل دادم و آنقدر ازین لحظات محظوظ و در آرامش شدم که آن لحظه دلم می‌خواست می‌توانستم زمان را چند ساعتی متوقف می‌کردم.

فارغ از تمام هیاهوی زندگی دل به طبیعت سپردم.  

تنها صدای جاری، ساز برگهایی بود که با نوازش نسیم ملایم روی انها نواخته می‌شد و سکوت و چرتشان را برهم می‌زد. صدای دلنشین چند پرنده در دوردست و وزوز آرام چند زنبور عسل دوروبرم به زیبایی آن می‌افزود. همه درکنار هم اما با هارمونی کامل بدون همهمه.

به یاد واژه‌ی «ساتوری» افتادم که ژاپنی‌ها از آن به معنی درک بینش روشنگر استفاده می‌کنند؛ لحظه‌ای که زمان در آن سیر خطی ندارد و رگه‌هایی از الهام در وجود انسان جاری می‌شود و حقیقت در آن گریزناپذیر و بدیهی است_ مثل لحظه‌ی نیایش یا خواندن متنی زیبا یا لحظه‌هایی عاشقانه که همه به نوعی آنها را تجربه کرده‌ایم. هرچند مدتی‌است ساتوری را به ندرت تجربه می‌کنیم؛ چون لازمه‌ی چنین کشف و شهودی سکوتی بسیار عمیق است که آن را کمتر می‌یابیم.

برای یافتن این سکوت چه باید کرد؟ شاید تنها راه موجود این است که ریتم سریع دویدنمان را در سیر اجتناب‌ناپذیر دنیای پرشتابی که گویا مصمم شده تا ما را به تمامی مصرف کند کمی کندتر کنیم. 

در این مسیر لزومن نیاز نیست از دنیا کناره بگیریم و یا انزوا پیشه کنیم بلکه همچون یک کشتی که با وجود غوطه‌ور بودن در آب، آب در آن نفوذ نمی‌کند می‌توانیم در مسیر جریان موجود زندگی کنیم اما اجازه ندهیم آن ریتم در تمام سلولهای وجودمان نشت و رخنه کند. ما با ایجاد مناطقی حفاظت شده برای ذهن و تجربه‌مان می‌توانیم حداقل «نیم ساعت در روز» این ریتم ناشکیبایی دستپاچه را متوقف کنیم. 

بویژه زمانی که کاری عمیق پیش رو داریم از جمله خواندن، نوشتن و یادگیری یک مهارت، لازم است تمامی نشانه‌های اتصالی از جمله موبایل و یا تلویزیون را کاملن از دسترس خود دور نگه داریم. 

مگر نه این است که همه‌ی ما در تلاشیم بهتر زندگی کنیم و دنیا را جای بهتری برای زندگی خود و دیگران بسازیم؟ ما زمانی می‌توانیم از عهده‌ی این این مهم برآییم و اثر و ردپایی در شن زمان در جهان بگذاریم که با اهمیت دادن به تجربه‌ی درک سکوت درون‌مان بتوانیم بخشی از خودمان را برای خودمان نگه داریم_ همچون فوتبالیستی که در حین بازی حساس در استادیوم با وجود چندین هزار نفر جمعیت،  لحظاتی از سکوت و شهود را تجربه می‌کند که هیچ هیاهو و فریادی قادر به شکستن تمرکزش نمی‌باشد.

کتاب «پیاده‌روی و سکوت در زمانه‌ای هیاهو» اثر «ارلینگ کاگه» به خوبی به اهمیت این موضوع پرداخته است.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *