«دست از سر خودت بردار»

چشمم به یادداشت‌های سال‌ها قبل افتاد. یکی از آنها یادآور سونامی وحشتناکی بود که از سر گذرانده بودم.

آن اتفاق در واقعیت سونامی نبود؛ طوفان دریایی فصلی بود که من آمادگی مواجه شدن با آن را نداشتم. یکی از بازی‌های پرچالش زندگی که هرکسی به نوعی آن‌را تجربه کرده یا تجربه خواهد کرد. درس‌های آن بازی نیز کم‌بها نبود:

وقتی در شرایطی با تمام وجود و توان درست بازی کرده باشی، فارغ از نتیجه لازم است پایان را بپذیری و آنقدر ظرفیت پذیرش‌‌ات بالا باشد که بتوانی همزمان با اتمام بازی بیرونی آن‌ را در روح و روان خود نیز به پایان برسانی._ هر بازی تایم مشخص و سوت پایانی دارد. مقتدرانه و موقرانه سوت پایان را بزن_ به‌ویژه زمانی که شانسی برای تغییر نداشته باشی.
تلاش تو تنها در زمان بازی و  تمرین‌های قبل از شروع بازی سودمند است.

زمانی که به هر دلیل حتی بازنده‌ی بازی بودی و یا نتیجه‌ی بازی مطابق میل تو نبود بدون خودسرزنشی_که تنها خوره‌ی روح تو خواهند شد_ به خود بازگرد و شهامت اعلام و پذیرش نتیجه را داشته باش.‌ از ذهن خوک‌واری که معمولن در شرایط دشوار به نشخوار و تغذیه از مدفوع خویش می‌پردازد خود را رها ساز و برای همیشه دست از سر خودت بردار.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *