شعری است در من که فرومانده است در سکون
شعری است در من سرودی ساده و آتشین که اصرار است که به نثر ساده تعبیر شود
و نقابهای سرد شعلهاش را تا خموشی فرو میکشند
شعری است در من که نسرودنش غمی جاودان میآفریند
شعری است در من، که سرودنش از گلهای یاس تیراژهای رامشگر میآفریند
شعری است در من؛ خاطره ای جاندار که چشمانش برآماسیده از بیداری
شعری است در من که خود به خواب زدن معشوق را مستور میکند
شعری است در من که گم کردهای زیر سر دارد؛ نمیخوابد
شعری است در من که در سیاهی های شب، روشنی های سپیده صبح را به تصویر کشیده
شعری است در من که رازگوی قلب کوچک و پرآشوب من است
شعری است در من که رقص شعلههای گرم احساس را در مردمکهای تیره و برافروختهاش به تمامی خوانده است
شعری است در من که هنوز چشمان سخنگوی او لب به خواندنش نگشودهاند.
شعری است در من که مرثیهی تمام احساسهای کال و امیدهای به ثمر نرسیده و یا دیر رسیدهی یاران دبستانی من است
آخرین دیدگاهها