درس یا نمایش؟

تمامی مغازه‌ها بسته بودند به‌جز چند مغازه جهت فروش مواد مورد نیاز در تهیه‌ی نذرهای امروز. شهر غرق سکوت بود. دقایقی نگذشت که صدای ضربه‌ی طبلی تمام شهر را بیدار کرد. یک درمیان ضربه ای شنیده می‌شد و باز سکوت بر شهر حاکم می‌شد. ظاهرن طبال در حال تمرین با طبل نو خود بود. ساعاتی بعد صدای طبل‌ها بلندتر به گوش می‌رسید. مردم در گروه‌های مختلف مراسم و آیین عاشورایی را برپا داشته بودند. صدای طبل‌ها و سنج‌ها یکی پس از دیگری به گوش می‌رسید. البته دیگر صداها در صدای پرطنین طبل گم می‌شد.                                                                          طبال‌ها در رده‌ی سنی مختلفی بودند. هیئت‌ها که به هم نزدیک میشدند طبال‌ها محکم‌تر به طبل ضربه می‌زدند آنگونه که اگر ناآشنایی این صحنه ها را برای بار اول می‌دید تصور  مسابقه‌ای می‌کرد که قرار است در آن به طبلی که این وسط زودتر بترکد جایزه‌ای به‌عنوان پاداش اهدا شود. گاهی آنگونه بر طبل می‌کوبیدند که  پنجره‌های ساختمانها بیشتر از  روح شمر به لرزه در می‌آمد. آنچنان‌که در شادیهای‌مان نیز بوق‌های کامیون‌ها و انفجار ترقه‌ها و نعره‌های مستانه آسایش همنوعان هموطن را در نهایت خودخواهی سلب می‌کنند؛ بدون اندک توجه به بیماری که در این منزل بستری است و نیاز به آرامش و استراحت دارد آنهم در منزل خود،  طفلی که در آن منزل از صدای بلند هراس دارد و آغوش مادر را رها نمی‌کند و مادری که به خاطر بیماری اعصاب به جوی آرام توصیه شده و دیگران از آن اطلاعی ندارند چون جلوی منزلشان تابلوی اعلاناتی نصب نکرده است.                         کمی آنطرف‌تر مادر و دختری بر سر مدل لباسی که مشکی است بحث می‌کنند و هیچ کدام سلیقه‌ی دیگری را قبول ندارند. سر چهارراه نوجوان‌ها نظر یکدیگر را نسبت به مدلهای مو و واکس و کراتین‌شان می‌پرسند.                                       هیات حرکت می‌کند جلوتر می‌رود و به خیابان بعدی می‌رسد. کسانی که دیرتر رسیده‌اند با دنبال کردن رد لیوان‌های یکبار مصرف رها شده در خیابان مسیر گروه عزادار را پیدا می‌کنند و به دیگران ملحق می‌شوند.                       در هیات گفتگوهایی نیز شنیده می‌شود: “امروز نذری مشهدی محمد قورمه‌سبزی است و حاج حسین امسال بجای کباب قیمه می‌دهد و آقای احمدی چلو مرغ. بیایید پراکنده شویم و یک ظرف هم برای شام بگیریم.”                                    از اقلیتی آگاه که بگذریم آیا اکثریت ما مردم از مراسم عزاداری برای شخصیتی که آنقدر او را بزرگ و قابل تحسین میدانیم به همین چند سطر بسنده نکرده‌ایم؟ آیا امام حسین نیازمند ترحم و  گریه‌ی و زاری و برگزاری مراسمی نمایشی ماست؟ آیا نسل‌ به نسل به الگوبرداری صحیح از آنچه به ظاهر می‌ستاییم نزدیک شده‌ایم یا پله‌پله از آن فاصله گرفته‌ایم؟ آیا قرار نبوده که از شخصیتهای بزرگ الگوبرداری صحیح کنیم و در رفتارمان به سوی بهتر شدن تجدید نظر کنیم؟ آیا قرار بوده که تنها آن‌هم در ظاهر، هر یک به قومی و به گذشته‌ی به گذشته پیوسته‌ی پیشینیان‌مان افتخار کنیم و بگوییم که ما آن بوده‌ایم و این نیستیم؟ آیا قرار نیست کمی آگاهانه در بسیاری از رفتارهای در حال حاضرمان تجدیدنظر کنیم تا آیندگان نیز به اندکی از ما به‌عنوان پیشینیان افتخار کنند؟ آیا آیندگان و امروزیان ما را به رفتار پیشینیان میشناسند یا رفتارهای انسانی خودمان؟ آیا قرار نیست کمی دورتر از نوک بینی‌های سربالایمان را هم مختصر نگاهی بیندازیم؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *