کمرو نبود؛ بیشتر کم حرف بود. کم حرف هم نبود درواقع پرحرفی نمیکرد. نه اینکه رغبتی به حرف زدن نداشته باشد؛ با زیاد حرف زدن زیاد مانوس نبود. گاهی قضاوت میشد اما سبک خودش را داشت. هر زمان که سبکش را به هم میزد احساس خوب خودش تقلیل پیدا میکرد. براین باور بود که حرف زدن برای هر کسی آداب خودش را دارد. آداب او پیچیده نبود کوتاه بود و مختصر. خلاصه ای از آن که به نوعی باور او تبدیل شده بود این موارد بودند:
- زمانی که گوش دادن برای تو ضرورت است ساکت بمان.
- زمانی که مطلب خاص و مرتبطی برای ارایه نداری ساکت بمان.
- زمانی که در موضوعی اطلاعات لازم و کافی نداری ساکت بمان_ حتی زمانی که یک احمق سکوت اختیار کند عاقل فرض میشود.
- زمانی که قراراست برای انجام کاری لب به باله و شکایت بیجا باز کنی ساکت باش.
- زمانی که توسط دیگران به غیبت دعوت میشوی ساکت باش_ بهتر است که موضوع را عوض کرد یا از آن جمع فاصله گرفت تا اینکه در آن غیبت شریک شد.
- زمانی که کلامت رابطه ای را ویران میکند ساکت باش.
- زمانی که سکوتت رابطه ای را نجات میدهد ساکت باش.
- زمانی که در اوج عصبانیت هستی اندکی تامل کن و ساکت باش.
- زمانی که تمام ماجرا را نمیدانی و این امکان وجود دارد که به دام قضاوت بیفتی ساکت باش.
- زمانی که کلامت باعث رنجش خاطر دیگری میشود ساکت باش. بدون تردید با رعایت این موارد مربوط به سکوت حرفهای ما نیز قدر و بهای بیشتری خواهند داشت.
آخرین دیدگاهها