رویای آشنا/ دل به پاییز/ روز مبادا

رویای آشنا

با تیشه‌ی خیال تراشیده‌ام تو را
در هر بتی كه ساخته ام دیده‌ام تو را

از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده‌ام تو را؟

هر گل به رنگ و بوی خودش می‌دمد به باغ
من از تمامی گلها بوییده‌ام تو را

رویای آشنای شب و روز عمر من!
در خوابهای كودكی ام دیده‌ام تو را

از هر نظر تو عین پسند دل منی
هم دیده، هم ندیده، پسندیده‌ام تو را

زیباپرستی دل من بی‌دلیل نیست
زیرا به این دلیل پرستیده‌ام تو را

با آنكه جز سكوت جوابم نمی‌دهی
در هر سؤال از همه پرسیده‌ام تو را

از شعر و استعاره و تشبیه برتری
با هیچكس جز “تو” نسنجیده‌ام تو را.

 

<اگر دل دلیل است>

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خورده‌­ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده­‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده­‌ایم

اگر دل دلیل است، آورده‌­ایم
اگر داغ شرط است، ما برده­‌ایم

اگر دشنه­ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده‌­ایم!

گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم­هایی که نشمرده‌ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده‌­ایم

 

 

روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها …
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها …
هر روز بی تو
روز مباداست !

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *