میگویند ببخش و فراموش کن!
باور کنید من بخشیده ام، فراموش هم کرده ام، اما گاهگاهی که نگاهم به دیدگان پر از تردیدم میافتد، بخشش و فراموشی هم نوعانم مثل خودشان از چشمهایم فرو میافتند.
من شبی که فریاد ناباوری به گلویم چنگ میزد اما مسیرش بسته بود و هرگز به بیرون راه نیافت را نیز فراموش کرده ام.
من حتی آن اشکهای درخشندهتر از خوشهی پروین و فروریخته از سیارهی هر دو چشمم را نیز فراموش کرده ام.
من مولدان فریاد و خشم فروخورده ی دلم و فوران سرزده ی ماگمای سوزان اشکهایم که به چشمانم سرازیر شدند و بی هوا سرد شدند را نیز بخشیدهام.
من حتی ویلیام گلاسر را هم که اصرار داشت هیچکس جز تو مقصر نیست را نیز بخشیده ام و با او به توافقاتی نسلی رسیده ام.
من خودم فراموش شده ام را نیز بیشتر از تمام بخشودنیهای دیگر بخشیده ام و در خاطر زنده نگه داشته ام.
من قید تمام اشکهای بیهوده و بیجا هدر رفته ام را نیز زده ام و مدتهاست جای خالیشان را با اشکهای مصنوعی تجویزی پر کرده ام هرچند هنوز چشمانم جان نگرفته اند و طراوت قبل را به دست نیاورده اند؛ گهگاهی هوایشان مه آلود و نیمه ابری است و گاهی تمام ابری همراه با اندکی بارندگی پراکنده و رگباری ناپایدار.
من صمیمانه و آگاهانه هوای ناپایدار چشمهایم را بخشیده ام؛ همین هواست که من و نگاهم به خفتگی را در دنیای مبهم خفته بیدار نگه داشته است.
آخرین دیدگاهها