افسانهی زیبای اورفئوس و اوریدوس همچون سایر افسانهها در عین سادگی ظاهر داستان، حاوی پیامهایی درخور تامل است که ذهن هر مخاطب را تا دوردستهای تفکر پرواز میدهدو بعید نیست که هر کسی برداشت و تعبیری متفاوت را از آن پیام دریافت کند و به شکلی متفاوت نیز از آن الهام بگیرد_ حتی اگر آن اسطورهها افسانهها با رسم وآیین خودشان هیچ مطابقت و ارتباطی نداشته باشد.
افسانهی مذکور دربرگیرندهی چندین پیام ارزشمند بود که من بهطور مختصر بخشهایی از آن را از نگاه خودم عنوان میکنم:
در ابتدای داستان، تلاش و تقلای اورفئوس در رسیدن به معشوقه به شیوهای افسانهای و زیبا نقل میشود و چنانچه در ظاهر آشکار است حاوی یک پیام است که: “برای به دست آوردن آنچه ارزشمند است بایداهتمام ورزید و زمان گذاشت و از دل و جان تمنای آن را داشت. در قسمت میانهی داستان که اوریدوس توسط مار آسیب میبیندکه در نهایت این آسیب به مرگ او منجر میشود، وفا و تعهد و عشق واقعی اورفئوس ستودنی است و میبینیم که تا انتهای داستان این عهد و وفا رنگ نمیبازد و شرایط سخت و گذر زمان از ارزش و اعتبار آن نمیکاهد. تا اینجای داستان همه چیز عالی و با معیارهای تعادل عقل و احساس کاملن درست پیش میرود. اما نقطه اوج داستان زمانی است که اورفئوس بر خلاف تعهد خود مبنی بر نگاه نکردن به عقب تا خروج کامل از دنیای مردگان، آنی غفلت ورزید و به وسوسهی آن نگاهِ کوتاه تمام تلاشش در رسیدن مجدد به اوریدوس و خارج کردن او از دنیای مردگان و بازگشت به دنیای زندگان بینتیجه ماند و با از دست دادن این فرصت نهایی که آخرین شانس او در رسیدن او به آرزویش بود، برای همیشه اوریدوس را از داد و این غفلت کوتاه مایهی تحسّر ابدی او شد و موجب شد تا زمان مرگ خود و رسیدن به او در دنیای مردگان منتظر بماند انتظاری شاید طولانی که نشاگر نوعی از زندگی است که در آن شرایط مرگ غایت آرزوست. پیام آخر تلنگری است بر اینکه گاهی یک غفلت یا ناآگاهی یا خودسری یا وسوسهی کوتاه میتواند بین ما و رویایمان که تنها گامی با ما فاصله دارد چنان درّه عمیقی ایجاد کند که برای گذر از آن هزاران کوه و دشت تلاش و زمان کفایت نکند و ما را به نوعی به عقب براند_ به دنیایی که گاهی در نظرمان کمتر از دنیای مردگان نیست.
آخرین دیدگاهها