رازهای من و قاصدک

پرافسون مردمک‌ چشم‌های سخنگوی او

مهربان قاصدکی مأنوس و همراز بود نزد من

که در هر موجز دیداری

از آن سرمست دلِ پرطپشِ و پررمزوراز

خوشه‌خوشه 

برایم پیغام می‌آورد

و

نرم‌نرمک

در خیالم

می‌سرود

و

طلسمِ همین سروده‌ها بود

که

بارها

پای‌ِ گریزِ دلِ مرددِ سیال‌تر از سیمابِ مرا

به زنجیرِ وفا

به نگاه منتظر و مجهول او

پیوند می‌داد.

 

<زهره>

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *