تنها نگاه بود و تبسم میان ما تنها نگاه بود و تبسم اما…. نه گاهی که از تب هیجانها بیتاب میشدیم گاهی که قلبهامان میکوفت سهمگین گاهی که سینههامان چون کوره میگداخت دست تو بود و دست من این دستهای پاک کز شوق سر به دامن هم میگذاشتند وز این پل بزرگ پیوند دستها دلهای ما به خلوت هم راه داشتند
اکنون من و توایم و همان خنده و نگاه آن شرم جاودانه و آن دستهای گرم آن قلبهای پاک وآن رازهای مهر که بین من و تو بود.
آخرین دیدگاهها