بیگانه. اثر آلبر کامو

    وکیل دست‌هایش را بالا می‌برد و اقرار می‌کرد من مجرمم، اما مستحق تخفیف. دادستان دست‌هایش را تکان می‌داد و اعلام می‌کرد من مجرمم اما مستحق تخفیف نیستم. اما یک چیز بود که کمی اذیتم می‌کرد. علیرغم همه‌ی دلنشغولی‌ام گه‌گاه وسوسه می‌شدم مداخله کنم اما هربار وکیلم می‌گفت:”ساکت باش به نفعت نیست.” یک جورهایی به نظر می‌آمد آنها درمورد پرونده طوری بحث میکنند که انگار ربطی به من ندارد همه چیز بی دخالت دادن من می‌گذشت. داشتند راجع به سرنوشت من تصمیم می‌گرفتند اما کسی نظر خودم را نمی‌پرسید. گاهی دلم می‌خواست بپرم وسط حرف همه و بگویم:” بالاخره این وسط متهم کیه؟”

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *