گاهی روزها خیلی خستهبود. گاهی خیلی با کمبود وقت مواجه بود که فکرش هم خستهترش میکرد. بارها کارهاشو لیست میکرد بارها برنامه فشرده و نیمه فشرده میگذاشت و بارها سعی میکرد برنامه بهتری برای کاراش داشته باشه اما هر کدام برای مقطعی از زمان موثر بودند و فشردگی برنامه باعث میشد فکر کنه فقط داره میدوه تا به انتهایی برسه ولی در اون مسیر از زندگی خبری نیست. واقعیت همین بود. دور و بر را که نگاه میکرد دیگه گَوَنی نمیدید که بپرسه به کجا چنین شتابان. گَوَن شاعرپیشه هم کلافه شده بود و بیخیال رهاشون کرده بود به حال خودشون. همه داشتن میدویدند و همه در حال مسابقه بودند و نهایت رفع خستگیها توسل به قهوه و نوشیدنی بود و خواب آنهم باهزار فکر پریشان که مثل خرمگس دور سرشون پر میزدند. انگار آدمها آمده بودند توی این دنیا تا مشغولتر از سگهای آبی فقط چوب ببرند تا سد بسازند اونم نه جهت مشغول بودن به کار که فقط برای اینکه توی آینده سیل اقتصاد نبردشون. فکر به آینده خیلی خوب و ضروری بوده و هست اما قراره از اندوختههامون هم استفاده کنیم یا اینکه بدویم تا نوار قلبمون به خط ممتد برسه و علی بمونه و حوضی که پر از ماهیه ولی دیگه به دردش نمیخوره. همه مرگ را برای همسایه میبینن و خودشون رو مستثنا. اما همهی اونایی که خودشون رو استثنا میدونستن هم سر موعد مقرر ناچار شدن برن. یه کم به دور و برش نگاه کرد. مقایسه کرد. دقت کرد دید زندگی که در کل راحت نیست و اگه یه جا بهت حال داده در کنارش دو جا هم حالتو گرفته و حس سرخوشی و شادیه ماندگار نیست. اما چرا یه عده با اینکه خیلی ارزشمندند خیلی آگاهند خیلی برای جامه، کشور و دنیا وجودشون لازمه گاهی زودتر خسته میشن و حتی فکر بریدن از دنیا بارها میاد سراغشون اما یه عده که ظاهرن بود و نبودشون چندان به حال جامعه و دنیا و حتی خانواده هم تاثیری نداره راحت زندگی میکنند و عمرهاشون هم به خاندان نوح میرسه و شوق به زندگی شان هم نمیمیره که عطش ادامه دادن هم در آنها بیشتر میشه؟ اینجا یه نکتهای پنهانه که قیمتیه اما بهش توجه نمیشه. اگه این نکته رو از همون بیخاصیتها و زیادیها و الدنگ ها و… حالا هرصفتی که به ذهنمون میرسه، یاد بگیریم میتونیم در کنار ارزشمند بودن و تیتیش و باکلاس بودن، کمی هم راحت زندگی کنیم. اون افراد وقتی که دارند غذا میخورند فقط غذا میخورند آنرا با کلام و درگیریهای ذهنی آلوده نمیکنند اصلن موقع غذا نمیتونند به چیزی فکر کنند چون میگن هزینه کردیم براش. وقت گذاشتیم براش. خوشمزه است. الان وقت غذاست. فکر به وقت خودش. حرص به وقت خودش. گریه به وقت خودش. این افراد وقتی هم که میخوابند فقط میخوابند و معتقدند که توی بالش هم خاصیتی هست که فکر را عوض میکنه پس براش خیلی احترام قائلند و برای همون چند ساعت آرامش و استراحت محترمانه میرن سراغش. این افراد وقتی هم کار میکنند فقط کار میکنند_ در حد توان و آگاهیشان_ و رقابتشان هم سالم و بی حرصه. خلاصه خوب فکر کرد و سبک زندگی اون افراد رو به خودش یادآوری کرد مرور کرد و مثبتهاشو ازشون دریافت کرد و توی زندگیش به کار گرفت. بعد گفت ببین این افراد انقدری هم که به چسشم میامد بیتاثیر نبودن. نمونهاش همین چندتا درس. خلاصه این شد که پری قصههای ما شبها دیگه اگه آسمون هم به زمین میرسید بیشتر از 12-11 بیدار نمیموند. یکساعت هم زوم کردن به موبایل را کمتر کرد و چندساعت فکر را آزادتر.. هرصبحی هم که یک یا دو ساعت زودتر از خواب بیدار میشد اون روز به خیر میگذشت: انگار هوای صبح اعجاز میکرد؛ چندتا کارش به راحتی سریعتر انجام میشدند. ظهر هم وقت استراحت داشت و از پنج عصر تا 11 هم که در کل بهشت بود. هم شام هم کار هم مطالعه هم موسیقی و ساعتی هم موبایل. ازینکه به همهی اهل قبور و نذور و فامیل و.. سر بزنه هم یه مقدار فاصله گرفت و متناسبش کرد. پله پله حالش بهتر شد_ هم وقت داشت، هم توی وقتهاش سد میساخت و هم کنار سد قشنگتر از قبل زندگی میکرد. به گور پدر میراثخوران هم صلوات میفرستاد. تا بودند کنار هم هر چه داشتند و نداشتند بخوردند و بپوشیدند و برقصیدند و بقیهاش هم پسانداز برای راهاندازی اولیهی موتور آیندگان. همینحوری گاماس گاماس از چرخهی کارکردن خوردن کارکردن خارج شد و چندین شاخهی به درد بخور به اون پیوند زد و درخت زندگیشو قشنگتر کرد. همچنان هم آدم ارزشمندی بود و خودش هم به قدر وقیمت خود آکاهتر از قبل.
آخرین دیدگاهها