پدرش را دوست داشت چون آدم با احساسی بود
پدرش را دوست نداشت چون منطقش را به کار نمیگرفت
پدرش را دوست داشت چون چهل سال نان حلال و ذسترنج زحمتهای شبانهروزیاش را سر سفره میآورد
پدرش را دوست نداشت چون پدر خودش را چهل سال درآورد و باقی سالها بیتوان تنها به حفظ سلامت خود اندیشید
پدرش را دوست داشت چون درکنار مادرش چشمودل سیری را به بچهها آموخته بود
پدرش را دوست نداشت چون اجازه داد افراد چشمودل حریص تکهتکه نانش را ببرند
پدرش را دوست داشت چون سالهای سال مسوولیت زندگی خود و اطرافیانش را به دوش کشید
پدرش را دوست نداشت چون مسوولیت بیش از بیست سال زندگیاش را به دوش او گذاشت
پدرش را دوست داشت چون دوران بچگی فرزندانش را پدرانه در کنارشان بود
پدرش را دوست نداشت چون بچهها را از دوران نوجوانی از محیط گرم و پرقویی به محیط سرد و خشن بزرگسالی رها کرد
پدرش را دوست داشت چون همیشه سر وقت به وعدههای کاریش و قولهای مردانهاش عمل میکرد
پدرش را دست نداشت چون تقریبن هیچوقت به موقع ضرورت همراه زن و فرزند نبود.
پدرش را دوست داشت چون کمالگرا بود و برای رویاهای دوردست تلاش میکرد
پدر را دوست نداشت چون کمالگرا بود و به رویاهایش که نزدیک میشد در پی راهی بود تا از آن رویای بهتری بسازد
پدر را دوست داشت که محبتش که دست و دلبازیاش بیحدوحصر بود
پدر را دوست نداشت که زمان نیاز به بذل به موقع محبت به خانواده را تشخیص نمیداد
پدر را دوست داشت که خانوادهای خوشنام و بافرهنگ را در کنار مادر پایه نهاد
پدر را دوست نداشت که اجازه نداد دیگران بفهمند این خوشنامی به راحتی و با خوشرقصی به دست نیامده
پدر را دوست داشت که در محدودترین شرایط هم بیش از اطرافیان به خواندن و نوشتن بچهها تاکید داشت
پدر را دوست نداشت به خاطر مادری که آرزوی ادامه تحصیل داشت اما با ازدواج با پدر برای همیشه از آن محروم ماند
پدر را دوست داشت که گشادهرویی و بلندنظریاش باعث شده بود در محیط شهرستانی کوچک با آدمهای بسیاری از دور و نزدیک معاشرت داشته باشند
پدر را دوست نداشت چون معاشرت و رفت و آمدهای زیاد، وقت، هزینه، انرژی و توان زیادی از مادر و فرزندان میگرفت
پدر را دوست داشت و پدر را دوست نداشت چون در واقعیت او هم مثل دیگر آدمها پر از معایب و محاسنی بود که عرصه را برای دیگران گاهی تنگ و گاهی جولانگاه میکردند.
آخرین دیدگاهها