در قبال فرزندان، بسیار مسوولیم.

 چند روز قبل صدای داد و گریه‌ی دختری نوجوان ده یازده ساله‌ای را می‌شنیدم که عذاب می‌کشید از اینکه درک نمیشد،  بیشتر از یک ساعت گریه و فریادش تمام خانه و محل را برداشته بود. پدر ساکت بود و مادر بدوبیراه می‌گفت و تلاشی در آرام کردن جو نمی‌کردند. امروز داد و فریاد پدری بر سر دختر نوجوان زیبایش را شنیدم که به تکرار به همکلاسی‌هایش بارها گفته بود که از زندگی بیزار است. اگر اندکی درک و احساس و انسانیت داشته باشیم شنیدن این جملات از فرزندان‌مان آنهم در اوج شکفتن مایه‌ی تاثر ماست.  دختر دیگری را می‌شناسم که مادرش از سرمستی به یکنواختی زندگی رسید و بجای کمی آگاهی یافتن در بهتر کردن زندگی، دل به غریبه‌ای باخت و از زندگی خود با هزار توجیه دل برید و خانواده را متلاشی کرد و فرزندان بیچاره را آواره و خود نیز سرانجام به ندامت و آوارگی رسید. هر سه خانواده رفاه مادی را تا حد مطلوب و بالاتر تامین کرده‌اند و برای بهتر شدنش سگ‌دو می‌زنند و حرفشان اینست که خانواده اولویت ماست و باید کاملن در رفاه باشد! آنقدر این بخش رفاه زندگی را محکم گرفته‌اند و رفاه را در ذهن خود اشتباه تعبیر کرده‌اند که عملن دیگر بخش‌های زندگی‌شان کمرنگ شده و به حاشیه رفته و در واقعیت غافلند ازین که فرزندانشان  حداقل تا سن نوجوانی معصوم‌تر و بی‌دفاع‌تر از آنند که آلام و عقده‌های والدین را سهیم شوندو یا طعمه‌ی افکار متحجرانه‌ی آنها.  کاش فریادی والدین را به خود می‌آورد که کودکان به دنیا نیامده‌اند که تنهایی والدین را پر کنند و لحظات زیبای زندگی‌شان را خلق کنند و عروسک خانه باشند. آنها انسانند و پر از احساس و عاطفه. اسباب و وسیله نیستند که مطابق کاربرد و مشروط با آنها رفتار شود. با انسان کمتر از انسان رفتار نکنیم. کودکان که بالاتر از  فرشته‌اند. این موارد  آنقدر به تکرار در جامعه‌ی ما دیده می‌شوند که  ناآرامی و تشویش خاطر در تمام وجود بسیاری از فرزندان بی‌گناه رخنه کرده: کودکان و نوجوانان زیبا و مستعدی که در منزل آنقدر تحت کنترل و باید و نبایدهای غیرمنطقی و سبعانه بزرگ شده‌اند که باعث شده در زمان مناسب جرات ابراز نظر و عقیده نداشته باشند و ترس و اضطراب آنها همچون سایه‌ای تا همیشه به دنبال آنها باشد و حتی در مواردی بچه‌های پرشروشور وگستاخ از آنها پیشی می‌گیرند و این بچه‌ها تا همیشه چوب ناآگاهی و خودخواهی والدین را برسر خواهند داشت. کاش قانونی وجود داشت که به بزرگترها تا زمانی که پدر و مادر بودن را یاد نگرفته‌اند اجازه بچه‌دار شدن نمی‌داد و کمترین برخوردهای خشن با کودکان توسط اولیا پیگرد قانونی داشت. در اینصورت موجودات معصومی که ناخواسته پا به دنیا میگذاشتند جدای از چالش‌ها و تنش‌های رایج زندگی مجبور به تحمل فشارهای روانی والدین نبودند و آزادانه  در دنیای کودکی‌شان سیر می‌کردند. ای کاش روزی شاهد جامعه‌ای باشیم که در آن همه‌ی بزرگترها از کودکان آگاه‌تر، مهربان‌تر و مسوولیت‌پذیرتر باشند. بچه‌های معصوم را از سر هوس به این دنیا نیاورید و از سر جهل به بیراهه رها نکنید و روحشان را به درد مبتلا نسازید.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *