از لابهلای شاخههای درختان به آسمان نگاه میکردم. آسمان آبی مطبوع، ابرهای سپید و سیال، برگهای سبز و میوههای نوبر پنهان در برگها همگی چشم را نوازش میکردند و روح را به رقص و پرواز درمیآوردند. نغمههای دوردست و نزدیک پرندگان دلنشینی فضا را دوچندان میکرد. در ذهنم تصور میکردم که اگر آسمان سبز بود و برگها آبی یا پرندگان عرعر یا واقواق یا ماما میکردند چه تفاوت و ناهماهنگی وحشتناکی ایجاد میشد. حتی تصور درختان قرمز یا دریای زرد یا شب زرد یا روز بنفش روح را آزار میدهد و آشفتگی ایجاد میکند. عادت نیست. بسیار فراتر از آن است. تعادلی است منحصر به فرد و زیبا که جایگین ندارد. تصادف نمیتواند اینقدر هارمونی ایجاد کند. این هارمونی خوشایند چشم بیننده است و حس نظم و توازن را به فرد القا میکند. هر چیزی که فاقد هارمونی باشد خستهکننده و آشفته به نظر میرسد چون مغز انسان اطلاعات با قدرت انگیزش پایین را رد میکند؛ مثل مجموعههای تک رنگ با بافت و طرح یکسان و یا مجموعهی دیداری تکرارشونده. مغز انسان آنچه که دارای پیچیدگی و یکپارچگی بیش ازحد باشد و قادر به تعدیل و فهم آن نباشد را نیز پس زده و رد میکند. هماهنگی، تعادل، تناسب و در یک کلمه هارمونی در تمام جنبههای زندگی نقش دارد و آنها را ویژه تحت تاثیر قرار میدهد؛ در آشپزی، در طراحی منزل، در موسیقی، در رقص، در شعر، در هنر، در داستان، در پوشش، در رفتار، در گفتار، در اندیشه، در کار، در عشق، در رابطه و در هرآنچه دلنشینی و زیباییاش برایمان اهمیت دارد. نقش آن را پررنگتر و اندکی وسواسگونهتر از قبل ببینیم.
آخرین دیدگاهها