معمولا هر سال بهار یکی دوتا گل را حتما میخریدم. حالا یا برای باغچه یا باغ یا خونه. سه سال پیش هم برای خرید گل داخل خیابان قصرالدشت رفتم که هر صد مترش یک گلفروشی و گلخانه پر از گلهای رنگ به رنگ و متنوع دارد. بعد از چند تا مقایسه جلو یکی از گلخانه ها ایستادم و همون نگاه اول بین گلهای دم در یک گل با دلبری خاصی نگاه من را سمت خودش کشاند. به چشمم جدید بود. از فروشنده اسمش را پرسیدم. گفت: “بوداغ. هم مقاوم هست و هم مناسب هوای سرد و معتدل و گرم. رشدش هم خیلی خوبه. آب هم زیاد نمیخواد هفتگی دوبار براش کافیه. همین دوتا هم بیشتر نمانده. سلیقه های خاص میخرند. زیاد نمیارم. مگه اهل گل باشی که بخری. کناری هم هست پر گل تره و ارزانتره اما واقعیت این خیلی قشنگترو خاصه.” و در جوابِ یک کلمه ایِ اسم این گل چیه آنقدر گفت و گفت تا به خریدش مجابم کرد. حجمی نداشت اما دو متری قدش بود.
گفتم: “ولی این خیلی بزرگه باید ببرمش شهرستان راه دوره و توی ماشینم جا نمیشه میشکنه.”
گفت: “خودم جاشو درست میکنم و بدون اینکه یه برگ ازش بیفته میبری دم در خونه پیاده اش میکنی.” و بعد با یکی دو تا پیچ و خم با احتیاط به اینکه نشکنه اون رو صندلی عقب جاسازی کرد و همونطور که گفته بود بدون کمترین آسیبی به سلامت به مقصد رسید. آن را مستقیم به باغ بردم و به پدر گفتم: “این را توی ورودی میکارم لطفاً کسی کاری به کارش نداشته باشه. اصلا فکر کنید اینجا نکاشتمش. این یه جا را کلا بیخیال بشید و اگر کسی هم خواست بگید قلمه نمیشه و قولش هم ندید. کسی دستش نزنه کلا و …” پدر گفت: “باشه کسی که کارش نداره و..” ازین ماجرا یک سال گذشت و زمستان شد و بهار داشت میرسید. رفتم باغ تا کمی کود به پای گله که فعلا سوگلی بود بپاشم. ماتم برد. پیداش نمیکردم. به دیدم شک کردم. عینکم رو زدم اما نبود. برداشتم نبود. فکر کردم جاشو قاطی کردم ۵متر اینورتر و اونورتر رو وارسی کردم اما نبود که نبود. خوب که دقت کردم دیدم گله انگار قدش آب رفته باشه به کمتر از یک متر رسیده. داشتم منفجر میشدم.
با سابقهای که از کار پدر داشتم بلافاصله رفتم سراغش و گفتم:” شما نمیدونید کی این گل رو خراب کرده؟” پدر با خونسردی گفت: “کسی دست نزده. من سرریزش کردم قوی بیاد بالا.” برافروخته و با خشمی که ناچار بودم نصفش را به احترام قورت بدم گفتم: “مگه من نگفتم از کل باغ این یکی را فاکتور بگیرید و ندیدش بگیرید. از بین همه فقط همین یکی که من گفتم ولش کنید به حال خودش سر ریز میخواست؟” گفت: “هر کاری بلدی میخواد، حالا ببین بعد چطور سریع رشد میکنه، از اینها آنقدر کرج داشتیم. هر سال باید سرریز بشن که جوندار بیاد بالا. باغ کرج هم همیشه خودم بهشان میرسیدم پر گل بود و …” خلاصه باز شروع کرد در نهایت آرامش بعد از خرابکاری به بافتن این مدل توجیهات بدون اندکی ندامت در چهرهی آرام و خودرأیش. سال بعد همین جریان باز تکرار شد و بازم انکار شد و سال بعد نیز. من به رفتارش آشنا بودم اما گل بیچاره… سال سوم گلهای هم سن او از طول و عرض حداقل سه متری را گرفته بودند و ولی گل معصوم من به حکم و تجربهی پدر والاگهر سرسپرده و سربهراه ولی گل من به حکم و تجربهی پدر والاگهر همچنان بجای بالا رفتن به سمت پایین میره و زیرسازی میکنه و احتمالا نمنمک در اعماق زمین ریشهای ساخته به غایت قوی و سترگ و بیخیال پوسته و جبّه تا الان باید به هسته مرکزی زمین رسیده باشه…
<زهره>
آخرین دیدگاهها