تو مهمترین فردی هستی که در زندگی با وی ملاقات خواهی کرد. چرا با خودت آشتی نباشی؟
گاهی عبارت “یک جای کار تو میلنگد” یعنی “من از حقیقتی که تو در من بیدار میکنی میترسم.” حقیقت شما را شفا میدهد اما نخست به شدت زجرتان میدهد؛ تعجبی ندارد که دیگران را به داشتن خطاهای خودتان متهم کنید.
میزان رنج ما متناسب با فاصلهی ما از واقعیت است. به جای آنکه با دویدن به سوی حقیقت به رنجمان پایان دهیم از طریق غذا، الکل، موادمخدر و سکس از آن دور میشویم و از دنیای واقعی به دنیایی میرویم که در آن مردم طوریاند که فکر میکنیم باید باشند. اینها که به اشتباه اعتیاد خوانده میشوند فقط به اعتیاد واقعی اشاره میکنند؛ ما معتادیم به اینجا نبودن. ما نمیخواهیم احساسات خود را حس کنیم. ما به جای زمان حال، گذشته یا آیندهی موهوم را میخواهیم. مشتاق گذشته یا آیدهی آرمانی هستیم که هرگز وجود نداشته است. ما نمیتوانیم دیروز را در امروز زندگی کنیم. به جای حضور در زمان حال ما در انتظار چیزی هستیم که آرزوی حضورش را داشتیم. تصور میکنیم که اگر در زمان و مکان دیگری زندگی میکردیم به سرمنزل آرامش و رضایت میرسیدیم . میل شدید به <من نه، الان نه، اینجا نه> ما را بیخانمان نگاه میدارد.…
کتاب <دروغهاییکه به خود میگوییم> اثر <جان فردریکسون> نوعی رواندرمانی است که در شش فصل مجزا در 220 صفحه با نگرشی مطلوب معنای آدم بودن را بصورتی ساده با مثالهایی ملموس ارائه میدهد. در این کتاب میآموزیم که: * چگونه با حقیقت مواجه شویم، خودپذیرا باشیم و زندگی بهتری بیافرینیم.*
آخرین دیدگاهها