می‌شد بشه اما نشد

موسیقی را بسیار دوست داشتم. . در دوران دانشجویی در بدترین شرایط مالی خانوادگی قرار داشتم  اما از هرآنچه مایه‌ی لذت دیگر همکلاسی‌هایم بود فاصله گرفتم تا پس‌اندازم را سه‌تاری خریدم و کلاس رفتن و آموزش خصوصی را شروع کردم. بُعد مسافت امکان حضور در کلاس عمومی را نمی‌داد. زبان را هم باید خودخوان می‌آموختم. طراحی نیز خصوصی بود. هم هزینه‌ی دانشگاه و بُعد مسافت و آمد و شد به آن اضافه شده بود و هم خستگی از مسیر طولانی که بعد از کلاس باید تا منزل پیاده می‌رفتم و معبر تاکسی نبود.  جلسات اول همه چیز عالی بود و سوگلی کلاس و مورد تمجید اساتید. چندی نگذشت که کفگیر وقت و هزینه‌ام به سرعت به ته دیگ خورد. یادگیری زبانم به کندی پیش می‌رفت و از کلاس عقب افتادم.  ناگزیر در این شرایط  به یکباره طراحی و موسیقی  را از دست دادم. سال بعد دوباره هر دو را شروع کردم و دوباره از صفر. شانس هم با من خیلی یار بود اما به سمت نشدن.  استاد موسیقی من تغییر کرد و از آن شهر رفت و  برنامه کلاس طراحی با کلاس دانشگاه تداخل پیدا کرد  و کلاس‌های من باز شروع نکرده به پایان رسید.  تکرار در رسیدن به نقطه‌ی صفر به‌تدریج شوق  مثبت من به آن ذوق و مهارت‌ها را کم کرد و از طرفی  به نوعی از شانس خودم هم شاکی شده بودم. برای تکرار نشدن این قضیه گندترین راه ممکن را انتخاب کردم و هر دو را به کل کنار گذاشتم. هرچه بیشتر گذشت طبیعتا فرصت آزاد من پس از شاغل شدن برای این منظور کمتر شد.  تاااا رسیدیم به روزی و روزگاری که الان در آن قرار گرفته‌ام. به اکنونی رسیدم که گاهی دلی و ذوقی بدون نُت‌خوانی نوایی می‌نوازم و یا طرحی به روی کاغذ می‌کشم  که گاهی در حد دوران ابتدایی است و گاهی با صبر و حوصله در حد طراحی بزرگسالان اما نهایتا گاهی از  این اندیشه که آنچه را که دوست داشتم را به‌دست نیاوردم دلم می‌گیرد….

الان برایم فرقی ندارد که دیگران دلیلش را تنبلی بنامند یا اهمال‌کاری یا کمال‌گرایی؛  مهم این‌است که تردید ندارم اگر همان زمان آگاهی داشتم، اولویت‌بندی داشتم، خودتشویقی داشتم، استمرار داشتم، قانون 5 ثانیه را میدانستم، خودسرزنشی نداشتم  و رویافکارم محکم می‌ماندم و تسلیم نظرات دیگران نمی‌شدم و عجول نبودم و به‌ویژه اگر بجای چندکاره‌گی، آن‌ها را خرد کرده بودم و در  همان کارهای کوچک استمرار و سماجت داشتم همانطور که به زبان پرداختم به آن دو نیز رسیده بودم هرچند در دراز مدت..  آن‌چه که بعدها درس من از این تجربه شد که در مورد کارهای دیگر هرچند به سختی  سماجت به خرج دادم و با حذف غیر ضروریها به آنچه مهم تر است پرداخته‌ام. در حال حاضر آنچه برایم اهمیت دارد فاصله نگرفتن از یادگیری و تمرین است حتی در مقیاسهای کوچک و خرد چرا که تردید ندارم: “فاصله گرفتن همان است  و به تاریخ پیوستن همان.” 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *